گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

گرچه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل می‌شود

همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن

زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل می‌شود

یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست

[...]

وحشی بافقی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

عاشق پرشِکوه خاموش از تغافل می‌شود

طوطی از آیینه چون رو دید، بلبل می‌شود

فارغ از زخم خس و خاریم کز فیض چمن

دامنت ما خود به خود چون غنچه پر گل می‌شود

دست و پایی زن، که نبود در شمار زندگان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

رهنمای مقصد هرکس توکل می‌شود

همچو ابراهیمش آتش لاله و گل می‌شود

گر ز قید ناخدا آزادسازی خویش را

موج دریا همچو مرغابی ترا پل می‌شود

سفله را کی می‌توان از لاف دولت منع کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۸۶۵

 

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود

چون صدف گر آب نوشم، عقدهٔ دل می‌شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۸

 

گر شکر در جام ریزم زهر قاتل می‌شود

چون صدف گر آب نوشم عقده دل می‌شود

چون سکندر می‌خورد آیینهٔ عمرش به سنگ

از خضر یک آب خوردن هرکه غافل می‌شود

جامه بر تن کعبه را مجنون ما خواهد درید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۹

 

جان بی‌مغزان به خاک تیره واصل می‌شود

کاروان کف بیابان مرگ ساحل می‌شود

می‌شود تن، روح تن‌پرور به اندک فرصتی

قطره ناصاف آخر مهره گل می‌شود

جسم هر کس را فلک چون رشته پیچ و تاب داد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۰

 

دل به تن یکرنگ چون گردید باطل می‌شود

گوهر از گرد کسادی مهره گل می‌شود

از خودی تا ذره‌ای باقی است سالک در ره است

هرکجا افتد ز دوش این بار، منزل می‌شود

خرج خاک تیره می گردد دل دنیاپرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۱

 

دل خراب از خندهٔ پنهان آن گل می‌شود

سنگ این مینای خالی پرتو مل می‌شود

ساحل دریای آشوب است ترک اختیار

موج بر خاشاک از افتادگی پل می‌شود

در طریق ما که نعل واژگون خضر ره است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۶

 

در وجود ما شراب تلخ باطل می شود

از زمین شور ما افسوس حاصل می شود

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل می‌شود

آسیا بی‌پره چون گردید، باطل می‌شود

عاقلان را پاس این و آن، کم از زنجیر نیست

چون می‌خواهد، اگر دیوانه عاقل می‌شود

تا نسازی خرج نقد خود، نمی‌آید به کار

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

از من آن چشم تغافل‌کیش غافل می‌شود

گر چنین خواهد گذشتن کار مشکل می‌شود

عشق هرکس را که پوشد خلعت غم در لباس

گاه با اختر گهی با غنچه یکدل می‌شود

بعد مردن هم محبت شمع بالین من است

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

در محبت طفل اشکم گوهر دل می شود

چون مربی شد پدر فرزند قابل می شود

می پرد قمری ز شادی قد قد از بالای سرو

قامت او گر به سوی باغ مایل می شود

شمع بعد از کشتن پروانه قصد خود کند

[...]

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۸

 

آخر از جمع هوسها عقده حاصل می‌شود

چون به هم جوشد غبار این و آن دل می‌شود

جرم خودداری‌ست از بزم تو دور افتادنم

قطره چون فال‌گهر زد باب ساحل می‌شود

دشت‌امکان‌یکقلم‌وحشت‌کمین‌بیخودی‌ست‌

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۹

 

جزو موزون اعتدال جوهر کل می‌شود

چون شود مینا صدای‌ کوه قلقل می‌شود

جام الفت بسکه بر طاق نزاکت چیده‌اند

دور لطف از باد برگشتن تغافل می‌شود

درخور رفع تعلق عیش خرمن ‌کن‌ که شمع

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۰

 

دل ز هر اندیشه با رجی مقابل می‌شود

درخور تمثال این آینه بسمل می‌شود

آفت اشک است موقوف مژه برهم زدن

ربشهٔ ما گر بجنبد برق حاصل می‌شود

لب فروبندیم تا رفع دوبی انشا کنیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۱

 

عرض هستی زنگ بر آیینهٔ دل می‌شود

تا نفس خط می‌کشد این ‌صفحه باطل می‌شود

آب می‌گردد به چندین رنگ حسرتهای دل

تاکف خونی نثار تیغ قاتل می‌شود

در پناه دل توان رست از دو عالم پیچ و تاب

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

عاقبت کوی تو ما را مسکن دل می‌شود

هرکجا پا ماند از رفتار منزل می‌شود

عشق را می‌دار در خاطر که می‌افتد به دام

مرغ زیرک چون ز یاد لانه غافل می‌شود

آنچه می‌کارد اگر نیک است یا بد عاقبت

[...]

قصاب کاشانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

کار، کی از آتش رخسارهٔ گل می‌شود

لاله داغ از شعلهٔ آواز بلبل می‌شود

می‌توان کردن به نازش صبر اما غمزه‌اش

فتنهٔ دل، آفت راه تحمل می‌شود

از پی آزادگان رو دل که در راه طلب

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode