گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

چیده ایم از اختلاط خلق دامان هوس

نه کسی پروای ما دارد نه ما پروای کس

عاشقان دارند شوق گلرخان نه زاهدان

گل به بلبل می زند آتش نه در هر خار و خس

مردم چشمم ز مژگان اشک می ریزد ولی

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

عقل در میدان عشق آهسته می‌راند فرس

وز سم آتش می‌جهاند توسن تند هوس

آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست

در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس

حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس

دلبری را تا که در عالم نمی‌ماند به کس

کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز

از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس

یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع)

 

ای به جز خیرالبشر نگرفته پیشی بر تو کس

پیشکاران بساط قرب را افکنده پس

فتنه را لشگر شکن سرفتنه را تارک شکافت

ظلم را بنیاد کن مظلوم را فریاد رس

چرخ را بر آستانت پاسبانی التماس

[...]

محتشم کاشانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

سوی صحرای حقیقت برد عشقم از هوس

مست می گشتم به قصد صید و می راندم فرس

چون به فرمان پیر گشتم غالب آمد شوق دوست

از خیالش رفته رفته عشق شد میل و هوس

تا به دشمن در نزاعی کار تو با خشم تست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ناله اصحاب مسجد نیست بی فریادرس

تا مؤذن می شود بیدار می خوابد عسس

ساجدان را تن ز نقصان وظایف کاسته

بر زمین چسبیده اند از ضعف روزی چون مگس

گرسنه چشمان بر انجم چشم حسرت دوخته

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲۵

 

درد پیری را جوانی می کند درمان و بس

آه کاین درمان نباشد در دکان هیچ کس

در بیابان طلب چون گردباد از ضعف تن

گرد می خیزد زمن تا راست می سازم نفس

از فغان و ناله خود دربیابان طلب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲۶

 

می کنم سیرگل از چاک گریبان قفس

نبض گلشن را به دست آورده ام ازخاروخس

عندلیبی راکه ازگل با خیال گل خوش است

هیچ باغ دلگشایی نیست چون چاک قفس

می شود شمع امیدش روشن از باد صبا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۷

 

در غبار دل نهانم چون چراغ آسیا

گر غبارآلود باشد حرف من، بر من بپوش

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

بس که نالیدم نه قوّت ماند در من نه نفس

مردم، ای فریادرس آخر به فریادم برس

نارسا جان بر لبم از نارسائی‌های اوست

یک سر مژگان رساتر کن نگاه نیم‌رس

نه حریف رفتن و نه قابل برگشتنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - عشق روحانی

 

ای برادر با تو گویم شرح عشق و عاشقی

تا نپنداری که این کار مزیح است و فسوس

عشق را اهل غرض وسواس گفتند و مرض

کش مداوا کار بقراطست و یا جالینیوس

راست گفتند این مرض باشد ولی عشقی که هست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب‌بند در منقبت مولانا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و وداع با خاک نجف

 

ای مرا در بیکسی هم مصطفی کس هم تو کس

گو دو عالم باش ناکس، کس مرا این هر دو بس

مهر را بی‌خاک پایت نور نبود بر جبین

صبح را بی‌مهر رایت برنمی‌آید نفس

هست علم منکشف از فیض علمت مستعار

[...]

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۴ - نی نواز

 

نی نواز امرد که نالانم ز دستش چون جرس

در میان عاشقان باشد به نی پر همنفس

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۳ - خارکش

 

خارکش امرد که گل دارد جمالش را هوس

می دهد دامان به دست کوته هر خار و خس

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶

 

روزه محمل بست و دارم آه و افغان چون جرس

روزگاری شد که با آن ماه بودم همنفس

گوش نه امروز بر فریادم ای فریاد رس

عید شد هر کس ز یارش عیدیی دارد هوس

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۴

 

صاحب دل را نزیبد گفت‌وگو با هیچکس

محرم آیینه چون تمثال باید بی‌نفس

جز ندامت پرتوی از شمع هستی گل نکرد

نخل ماتم راست اشک از میوه‌های پیشرس

در بیابانی که مابار خموشی بسته‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵

 

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس

صبح بر دوش شکست رنگ می‌بندد نفس

در ترازویی‌ که صبر عاشقان سنجیده‌اند

کوه اگر گردد تحمل نیست همسنگ عدس

آشیان دل پناه هرزه‌گردیهای ماست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

 

نیست بی‌شور حوادث آمد و رفت نفس

کاروان موج دارد از شکست خود جرس

باغ امکان را شکست رنگ می‌باشد کمال

ای ثمر گر فرصتی داری به کام خویش رس

تا توانی پاس آب روی سایل داشتن

[...]

بیدل دهلوی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گر دهد بلبل ز شوق روی گل جان در قفس

به که گل را در گلستان بنگرد با خار و خس

نه گلم باشد تمنا نه گلستانم هوس

گل مرا روی تو کافی گلستان کوی تو بس

قد غیر و من چه می داند نمی داند چو او

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۶۸

 

زاهد از تزویر تا کی افکنی دام هوس

شاهباز دست شاهم کی شوم صید مگس

محمل آن مه دراین منزل عبث ننمود روی

سالها در سینه ام نالید دل همچون جرس

گلعذار من میان گلعذاران جهان

[...]

نورعلیشاه
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode