گنجور

 
نظیری نیشابوری

ناله اصحاب مسجد نیست بی فریادرس

تا مؤذن می شود بیدار می خوابد عسس

ساجدان را تن ز نقصان وظایف کاسته

بر زمین چسبیده اند از ضعف روزی چون مگس

گرسنه چشمان بر انجم چشم حسرت دوخته

صبح از قرصی که دارد برنمی آرد نفس

بر خروش سینه لرزان همچو بر سیلاب موج

بر سرشک دیده غلطان همچو بر گرداب خس

دامنت زاری کنان خواهند گیرند این گروه

لیک نتوانند بردارند دست از پیش و پس

بر امید آب و دانه تا به کی داری اسیر

یا بکش این عاجزان را یا برون آر از قفس

تو به تخت مصر پیراهن فشانی بر صبا

قحطیان را روح می پرد به آواز جرس

پرده این سور واین شیون به هم نزدیک نیست

مفلسان از درد می گویند و منعم از هوس

چاره‌ای خواهد «نظیری » بهر این بیچارگان

دارد از احسان میرزا شادمان این ملتمس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode