گنجور

 
نورعلیشاه

زاهد از تزویر تا کی افکنی دام هوس

شاهباز دست شاهم کی شوم صید مگس

محمل آن مه دراین منزل عبث ننمود روی

سالها در سینه ام نالید دل همچون جرس

گلعذار من میان گلعذاران جهان

چون گلی باشد شکفته در میان خار و خس

دور باشی گر ندارم بس من دیوانه را

هی هی و هیهای طفلان دورباش از پیش و پس

تا شده طالع ز بام دل مرا نور علی

گردد از نور دلم خورشید تابان مقتبس