امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
آن که زلف و عارض او غیرت روز و شب است
جان من از مهر و ماه روش هر دم در تب است
رشک عناب است یا خود پسته خندان او
سیب سیمین است خود یا آن ترنج غبغب است
باز ابر چشم من بسیار باران شد، مگر
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است
تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟
در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
با رخ و زلف تو دل را روز بازار امشب است
تا درین سودا برآید جان شیرین بر لب است
در سر زلف تو دلهای پریشان جمع شد
حلقه حلقه هر شبی فریاد یارب یارب است
خواست تا از ماه رویت چرخ تابد روی مهر
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکرِ یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳ - استقبال از بساطی سمرقندی
گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است
بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است
تا پدید آمد ز رویت زلف اشک افشان شدیم
شب چو پیدا می شود گاهِ طلوع کوکب است
گر مزید حسن خواهی زلف را کوته مساز
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
سردمهریهای دوران را تلافی از تب است
سوزن خار ملامتها ز نیش عقرب است
نه همین ما میگدازیم از غم بخت سیاه
هرکجا روشندلی دیدیم شمع این شب است
ناله هرجا میرسد رنگ دگر بر میکند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱
خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است
از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است
گوشه گیران زود در دلها تصرف می کنند
بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است
دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
شیشه هم بزمست با او، ساغرش هم مشرب است
ای دل ارخون در جگر داری برای امشب است
دست و پایی میتوان زد مطلب دل گر یکی است
این دل بیدست و پا سردرگم صد مطلب است
وعدة پابوست از بس عقدهام بر عقده ریخت
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸۸ - تسمه گر
گرچه با من آن نگار تسمه گر هم مکتب است
کرده هایش بی ته است و گفته هایش قالب است
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
باز گردون در عبیرافشانی زلف شب است
سرمهٔ خط که امشب نور چشم کوکب است
تشنگان وادی امید را تر کن لبی
ای که جوش چشمهٔ خضرت به چاه غبغب است
یاد زلفت گر نباشد دل تپش آواره نیست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است
یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است
کرده شب ها خواب بر همسایگان ما حرام
بس که در هجرت دلم در ذکر یا رب یا رب است
کی منجم در زمین دارد خبر از آسمان
[...]