فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا
عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا
کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد
آشنایان در پی گنجینه های عمرها
هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانه ای
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در بی قدری جهان و ستایش شاه مردان، دستگیر روز جزا، حضرت امیرالمؤمنین علی مرتضی «ع »
چیست ای دل عالم هستی؟ بیابان فنا!
هر طرف موج سرابی از گذار عمرها
هر گیاه سبز دروی، تیغ زهر آلوده یی
هر سر خاری درو، دلدوز تیری جان ربا
قطره های اشک حسرت، شبنم برگ گلش
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع
ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا
گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا
پیشت از خجلت بهم پیچید، زبان گفتگو
با زبان حال گویم، حال خود سر تا بپا
حالم این، کز درگه قربت بدور افتاده ام
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۷ - درزی
رشته بر پا دلبر درزی شبی آمد مرا
جامه من بر قد و بالای او آمد رسا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۵۷ - عینک ساز
شوخ عینک ساز جای او بود در دیده ها
خانه من رفت و چشم او ز عینک شد جدا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۵ - سرابان
گفتمش با آن سرابان امردی شیرین لقا
عاشقان از دست تو رفتند در تحت السرا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۲۳ - فوطه باف
گفتمش با فوطه باف امرد دکان خود نما
گفت اگر بافنده یی مینداز میان من کشا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۰ - مسحی دوز
شوخ مسحی ز خود را دوش گفتم مدعا
در جوابم دوخت چشم خویش را بر پشت پا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۷ - ماشکار
ماشکار امرد بود چون سرو سبز و خوش ادا
عاشقان را ساخته سودای خالش پیش پا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۲ - مؤذن
وقت خفتن ساختم شوخ مؤذن را دعا
قامت خود راست کرد و گفت در مسجد درا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۳ - ملاامام
با مه ملا امامم دوش کردم اقتدا
در قفایش سجده با شکر آوردم بجا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۸ - نوره ساز
نوره ساز امرد که باشد مو به مویم آشنا
دست او بوسیده گفتم در پس چرخی بیا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۵ - طبیب
زان طبیب امرد به درد خویشتن جستم دوا
گفت امشب خانه ات را می کنم دارالشفا!
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۹ - سه تاری
شوخ سه تاری که می گوید به عشاقان نوا
خانه من رفت از تار سرش آمد صدا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۵ - میرشکار
شوخ میرشکار دارد طبل بار خوشنوا
خانه من آمد و شد طبل بارش بی صدا
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۱
تا یکی باشد تو ای پیمان شکن ناآشنا
آستانت کرده ام عمریست با خود متکا
ای مه من گوش کن امروز حرف سیدا
آفتاب من عزیزش دار تا روز جزا
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۶
دعویی شاهی کند بر اهل کشتی ناخدا
کوه کرد آب از تمنا کاسه خود را جدا
از صدف بر موج دریا هر دم آید این صدا
شد حباب از خودنمایی گوی چوگان فنا
سیدای نسفی » دیوان اشعار » ترکیب بند - در مرثیه غازی دادخواه گفته
ای فدایت جان مشتاقان کجا رفتی کجا
قامت همصحبتان در جستجویت شد دوتا
گوش دوران چون جرس بربود از آوازه ات
رفته ای جایی که هرگز برنمی آید صدا
رحم بر جان جوان خود نخوردی ای دریغ
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا
آتش افروز بلا در دودمان مصطفا
داد از بی مهری چرخ ستم پرور که کرد
زهر غم در کاسه لب تشنگان کربلا
آه از مظلومی آن ثالث هشت و چهار
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱ - در نعت رسول صلی الله علیه و سلم
همچو بوی غنچهٔ بگزینی شبی کز انزوا
میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا
رشتهٔ طول امل پابند سعیت کی شود
همچو سوزن در ره همت بیفشاری چو پا
هر که حق را خواند رزاق و ز مردم خواست رزق
[...]