صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲
می کند عشق گران تمکین، سبک جانانه را
شمع می گردد در اینجا گرد سر پروانه را
کعبه را ده روز در سالی بود هنگامه گرم
موسم خاصی نباشد زائر بتخانه را
عشق عالم سوز دل را از زمین گیری رهاند
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
سنگ طفلان مومیایی شد دل دیوانه را
شد شکستن باعث آبادی این ویرانه را
نغمه در جوش آورد خون من دیوانه را
می رساند ناخن مطرب به آب این خانه را
آنچنان کز موج گردد شورش دریا زیاد
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟
سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را؟
چاک سازند آسمان ها خیمه نیلوفری
دست اگر بردارم از لب نعره مستانه را
عشق اگر از حسن عالمسوز بردارد نقاب
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵
کرد سودا آسمان سیر این دل دیوانه را
سوختن شد باعث نشو و نما این دانه را
محو شد در حسن آن کان ملاحت، دیده ها
از زمین شور، بیرون شد نباشد دانه را
عشق سازد حسن عالمسوز را در خون دلیر
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶
بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را
شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را
چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
نیست پروای دل ویران من جانانه را
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
از سر و سامان چه می پرسی من دیوانه را؟
جوش می برداشت از جا سقف این میخانه را
تا نگردد آب دل از ناله های آتشین
نیست ممکن یافتن آن گوهر یکدانه را
ابجد عشق مجاز از نونیازان خوشنماست
[...]
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را
در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را
صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را
ترک رفت و رو بود جاروب این ویرانه را
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ای دل از خاطر برون کن طره جانانه را
یاد دارد چون تو این زنجیر، صد دیوانه را
ساغر از پا گربیفتد، می پرستان را چه غم
شیشه می گیرد به گردن، خون صد پیمانه را
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۹۵
می شد از خشک و تر این خاکدان قانع به سنگ
عقل اگر می بود چون کبک دری، دیوانه را
با ستم فرمای گردون، راه حرفی وانشد
ماند در دل شکوه ها از آسیابان دانه را
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را
آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را
بی لبت در پای گلبن بس که خالی ماندهاست
میکند بلبل خیال آشیان پیمانه را
کلبه ما بیسرانجامان چراغی گو مدار
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را
سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را
مستیم چون بوی گل پنهان نمیماند به کس
من که بر سر همچو شاخ گل زدم پیمانه را
حال ما از ما چه میپرسی که پامال توییم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
هر شب از یادت منور می کنم کاشانه را
گردباد آه می سازم چراغ خانه را
می کند عشاق را سنگ فلاخن کوی تو
جوش سودای تو گرداند سر دیوانه را
تا به زلفت ره نیابد دست غماز نسیم
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۲ - کبوتر باز
با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را
بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۸ - کبوترباز
با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را
بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۵ - شماع
زان مه شماع روشن ساختم کاشانه را
خانه خود بردم و کشتم چراغ خانه را
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۱
می روی با غیر و می سوزی من دیوانه را
می کنی با آشنا ترجیح هر بیگانه را
مست میایی و آتش می زنی کاشانه را
از کنار شمع می آری برون پروانه را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را
می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال
کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را
تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱
ساختم قانعْ دلِ از عافیت بیگانه را
برگِ بیدی فرش کردم خانهٔ دیوانه را
مطلبم از میپرستی تَردماغیها نبود
یکدو ساغر آب دادم گریهٔ مستانه را
دل سپندِ گردشِ چشمی که یادِ مستیاش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
راه در معموره ها گر نیست این دیوانه را
راه می دانیم ای دل گوشهٔ ویرانه را
می کند خالی دل ما را ز غم های جهان
از کرم هر کس که پر می می کند پیمانه را
از تجلی با صفا دارد جهان را روی او
[...]