گنجور

 
صائب تبریزی

بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را

شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را

می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را

چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را

نیست پروای دل ویران من جانانه را

گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را

پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل

خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را

مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار

نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را

داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند

نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را

چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد

سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را

درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان

لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را

خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست

می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را

عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست

شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را

در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است

دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را

تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است

ناله نی می شمارم نعره شیرانه را

سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر

دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه