بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را
شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را
چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
نیست پروای دل ویران من جانانه را
گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را
پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل
خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را
مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار
نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را
داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند
نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را
چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد
سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را
درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان
لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را
خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست
می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را
عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست
شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را
در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است
دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را
تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است
ناله نی می شمارم نعره شیرانه را
سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر
دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و دردهای عاشقانه خود سخن میگوید. او به دیوانگی و شوق عشق اشاره میکند که بر دل و جانش تاثیر گذاشته است. شعلههای آتش و دردهای عاطفی درونش را توصیف میکند و احساس میکند که دلش ویران و غمگین است. او از چالشهای زندگی و ناکامیها نیز پردهبرداری میکند و بیان میکند که عشق و زیبایی میتواند ناراحتیها را موقتاً فراموش کند. در نهایت، با تصاویری از طبیعت و احساسات درونی، به تلاطم و وحشت زندگی نیز اشاره میکند. این شعر ترکیبی از عشق، درد و زیبایی است که در جهانی پر از مشکلات و چالشها شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: آتش و شلوغی در وجود من به حدی رسیده که حتی باقیماندههای بیاهمیت و بیارزش به راحتی شعلهورم میکنند. احساسات و دغدغههای عجیب و غریبم، مانند آتش در خانهای پر از چوب و علف خشک، مرا به تب و تاب انداختهاند.
هوش مصنوعی: چشم با دقت و دانش، دل خردمند را روشن میکند، اما این غم و اندوه چشمان او را تاریک میسازد.
هوش مصنوعی: دل ویران من برای جانان مهم نیست، چرا که این گنج کمیاب نمیتواند ویرانهام را آباد کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر مشکلات و موانع به یاری و کمک میآید، مرگ نمیتواند او را از این کار بازدارد، زیرا دستهایی که در حال کمک هستند، هرگز از کار بازنمیایستند.
هوش مصنوعی: بلبل از شاخ گل به خاطر شور و شوقی که دارد، حالتی سرمست و شاداب دارد که حتی نشئه و مستی او بیشتر از تاثیر باده است.
هوش مصنوعی: گرفتاریها و دردهای دل را از چشم بد دور کند. چشم زخم مانند جغدی است که بر این ویرانی سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: وقتی قلب به خاطر درد و شکست ناراحت نیست، پس نمیتوان امیدوار بود که این دانه به زندگی و رشد ادامه دهد و بال و پر بگشاید.
هوش مصنوعی: برخی از سخنان بیهوده و بیفایده، دردسرهای زیادی به همراه دارند. به همین دلیل، نیاز است که آستان بتپرستی به مراقبت و توجه بیشتری نیاز داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی خواب سنگینی بر انسان غالب میشود، اینکه از زمین چیزی بخواهد ممکن نیست. صبح که میرسد، داستان بهار هم کوتاه میشود.
هوش مصنوعی: عاشقان با وجود سردی و بیاعتنایی معشوق، احساس ناخوشایندی نمیکنند. همانطور که شمع با عطر کافور خود مست و درگیر میشود، پروانه نیز بیشتر جذب میشود و به سوی شمع میرود.
هوش مصنوعی: در سوادشهر، احساس عشق و شور و شوق به اندازهای ضعیف و بیجان است که مانند خون مرده به نظر میرسد. در عوض، دشت و صحرا برای یک دیوانه و عاشق، فضایی پر از زیبایی و دلانگیزی است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که در شوری و شوق عشق غرق هستم، مانند مجنون، آواز نی را میشنوم و صدای نعره شیر را به شمار میآورم.
هوش مصنوعی: در اینجا از ترس و وحشت در درون شهر صحبت میشود که به گونهای احساس سنگینی و تیرهگی را به تصویر میکشد. در واقع، به نوعی به احساس تنهایی و دیوانگی در کنار طبیعت و دامن صحرا اشاره میکند؛ جایی که میتواند به آرامش و امنیت تبدیل شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.