گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار

نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟

حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت

خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار

صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

مشربم عذبست و مطرب عشق و ساقی یار غار

وقت من خوش، بخت من خوش، جام می بی انتظار

بسکه چشمم ریخت گوهر از مقالات رقیب

در میان کنج عزت گنج دارم در کنار

این مگو: کز عاشقی جور فراوان می کشم

[...]

قاسم انوار
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲ - فی مدحه خلد الله سلطانه

 

خسرو خاور چو پنهان شد ز شاه زنگبار

پادشاه شام شد بر توسن گردون سوار

زورق زرین چو پنهان گشت در بحر محیط

کشتی سیمین روان گردید در دریای قار

پیر ازرق پوش را دامن پر از در و گهر

[...]

حیدر شیرازی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۷

 

تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار

راستی باید، نه بازی صرف کردم روزگار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۷

 

بهر بغرا در جهان هر کس نهد دیگی به بار

یارب این توفیق را گردان رفیق، ای کردگار

کی بود یارب که در دستم فتد بریانیی

تا من تنها بر آرم از دل و جانش دمار

تا که بریانهای فربه چون به چنگ افتد مرا

[...]

صوفی محمد هروی
 

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۱

 

گازر تقدیر او از قرص خور در طشت چرخ

هر سحر میشوید از اوساخ رخت روزگار

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار

یعنی از آب شفق گون جام زر خالی مدار

چرخ با قد نگون سالی کشد دامن به خون

تا شبی آرد چنین فرخنده ماهی در کنار

تخم عشرت ز آب می روید به خاک میکده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

گل خوش است و عید خوش وز هر دو خوشتر وصل یار

خاصه بعد از محنت هجران و درد انتظار

در بهاران غنچه را دل خرم و خندان بود

غنچه دل چون دل غنچه ست ما را این بهار

می نماید لاله زار عشرت امسالم به چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار

خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار

فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست

روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار

بی قراران را پدید آید قرار دل در او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار

یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار

دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش

ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر

گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

 

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار

می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار

زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا

برده است از دیده خواب از سینه صبر از دل قرار

قطع این وادی به ترک اختیار خود توان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۹

 

این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار

چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده

 

نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار

گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی

در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار

شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا

زان که غیر از حق نماند حال کس بری کقرار

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۶ - الله وردی

 

یار عاشق کشته لیکن کشته در خاک مزار

لوحش الله ورد گشته در هوای روی یار

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۵۷ - مسکر

 

گر نسیم از طره سنبل بیفشاند غبار

نافه های مشک ریزد در سر زلف نگار

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار

نامرادانیم ما را با مراد دل چکار

گر نمی چینم گل شادی خوشم با خار غم

زانکه من دیوانه ام گل را نمی دانم ز خار

دل چو بردی بعد ازین صبر و قرار از ما مجو

[...]

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار

شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار

بود خاک غفلتم در دیدهٔ جوهر شناس

کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار

با تو گستاخانه آمد در سخن این بی‌شعور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید

 

خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا

ای جهان را عهد نو هنگامه‌ات خرم بهار

ای برای عقل پرور پایهٔ دین پروری

وی به ذات فیض گستر سایهٔ پروردگار

ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع)

 

لافتی الا علی گویند اهل روزگار

ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار

محتشم کاشانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۹
sunny dark_mode