گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه

 

چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت

جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت

خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع

پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت

گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - در شکرگزاری از آغاز پادشاهی سیف الدوله محمود

 

ساقیا چون گشت پیدا نور صبح از کوهسار

بر صبوحی خیز و بنشین جام محمودی بیار

آسمان گشت از شعاع آفتاب آراسته

همچو شخص من به خلعت های خاص شهریار

گر یکی خورشید باشد بر سپهر آبگون

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - مدح ابونصر پارسی

 

ای یل هامون نورد ای سرکش جیحون گذار

از تو جیحون گشت هامون روز جنگ و وقت کار

عزم تو در هر نخیزی آتشین راند سپاه

حزم تو در هر مقامی آهنین دارد حصار

مانده گرد از باره تو خاره را در سنگلاخ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - مدیح محمود بن ابراهیم

 

مهرگان مهربان باز آمد و عصر عصیر

کنج باغ و بوستان را کرد غارت ماه تیر

بدره بدره زریابی زیر پای هر درخت

توده توده سیم بینی در کنار هر غدیر

از فراق نوبهاران در دل نارست نار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح سیف الدوله محمود

 

ای بقد برکشیده همچو سرو و کاشغر

ای رخ خوب تو همچون ماه و از وی خوبتر

این یکی ماه تمام آن ماه را مشکین عذار

و آن دگر سرو روان و آن سرو را زرین کمر

زلف تو چون مشک در مجمر به گاه سوختن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عارض لشکر

 

ای جهان فضل و بحر رادی و کان هنر

روشنت روزست و صافی آب و با قوت گوهر

خواب کرده از تو امن و ملک در یک خوابگاه

آب خورده از تو دین و عدل در یک آبخور

رفعت از قدر تو باید چرخ از آن باشد رفیع

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - ستایشگری

 

خسروا چون تو که دیدست افتخار و اختیار

خسروان را اختیاری خسروی را افتخار

شاهی و شیری و هر شاهی و هر شیری که هست

مانده از هول تو اندر اضطراب و اضطرار

ذات جاهت را نشانده کامگاری بر کتف

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مدح بهرامشاه و التزام به نام آن پادشاه

 

تا برآمد ز آتش شمشیر بهرامی شرار

داد گیتی را فلک بر ملک بهرامی قرار

کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه

در همه معنی که برتر دیده از این افتخار

گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - مدح ابوالفرج نصر بن رستم

 

افتخار اهل تیغ ای صاحب اهل قلم

شمع سادات عرب خورشید احرار عجم

ای امین شاه غازی صاحب دیوان هند

روشن از رای تو بینم کار تاریک حشم

ای عمید ملک سلطان بوالفرج اهل فرج

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳ - مدح سیف الدوله محمود

 

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۳ - مدیح سیف الدوله محمود

 

ای تو را خوانده صنیع خود امیرالمؤمنین

همچنین بادا جلالت بر زیادت همچنین

سیف دولت مر تو را زین پیشتر بوده لقب

عز ملت را بر افزون کرد امیرالمؤمنین

اصبحت شمس العلی فی دولت من مشرق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - مدح سیف الدوله محمود

 

دو مساعد یار و دایم جفت و با هم همزبان

شکل و رنگ این و آن چون گلبن و سرو روان

با لباس حور عین با صورت خلد برین

با جلال آفتاب و با کمال آسمان

دوستان دارند ایشان هر یکی بس بی شمار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - مدیح سیف الدوله محمود

 

گر نه شاگرد کف شاه جهان شد مهرگان

چون کف شاه جهان پر زر چرا دارد جهان

ور نشد باد خزان را رهگذر بر تیغ او

پس چرا شد بوستان دیناری از باد بزان

راست گویی منهزم گشت از خزان باد بهار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۱ - هم در مدح او

 

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزای ای نگار مهرجوی مهربان

همچو روی عاشقان بینم به زردی روی باغ

باده باید بر صبوحی همچو روی دوستان

تاجهاشان بود بر سر از عقیق و لاجورد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۹ - مدح ابوسعد بابو و شرح حال خویش

 

لاله رویاند سرشکم تازه در هر مرحله

پس بهاری دارد از من در زمستان قافله

عشق دلبر قرعه زد چون دل نصیب او رسید

راه پیشش برگرفتم دل بدو کرده یله

بر من رفته دل تفته دماغ از هجر او

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - شاعران بینوا

 

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

 

پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور

باده چون شمس کن در جام های چون بلور

زان ستاره ره توان بردن سوی لهو و سرور

زانکه می تابد ستاره وار از نزدیک و دور

هیچ جایی از ستاره روز روشن نیست نور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۱ - در حق دلبر کاتب گفته

 

تا بدیدم که شد از دست تو ای جان پدر

قلم چون زر بر کاغذ چون سیم روان

من به امید وصال تو به کردار قلم

لاغر و زرد و نوان گشتم و گریان و دوان

من بسان قلم ار روزی فرمان دهیم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » ماههای فارسی » شمارهٔ ۴ - تیرماه

 

ماه تیرست ای نموده تیره از روی تو ماه

می درین مه لعل روشن گردد ای مه می بخواه

وقت نعمتهاست لیکن نعمتی چون می مدان

جان بدین گفته که من گفتم گواه آید گواه

دل به می تازه ست تازه جان همی شادست شاد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۱۶ - مهر روز

 

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزای ای نگار ماه چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر

مهربانی به بروز مهر و جشن مهرگان

جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ

[...]

مسعود سعد سلمان