گنجور

 
مسعود سعد سلمان

تا برآمد ز آتش شمشیر بهرامی شرار

داد گیتی را فلک بر ملک بهرامی قرار

کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه

در همه معنی که برتر دیده از این افتخار

گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل

ملک بهرامی لباس و عدل بهرامی نگار

پیش بهرام زمین بهرام گردون بنده شد

در زمانه بندگی ملک او کرد افتخار

بر فلک بهرام گوید دولت بهرام شاه

هر چه مقصودست گیتی را نهاد اندر کنار

زآسمان روح الامین گویان به صد شادی که هست

با ملک بهرام شه بهرام گردون جانسپار

سوخت شمشیر و جان بدسگالان روز رزم

زانکه ببرامست شمشیر تو را آموزگار

برتر آمد مرتبه بهرام را از مهر و ماه

تا ز نامی نام تو اندر جهان شد نامدار

در همه معنی چو احمد بود بهرامی مضا

از پی صدر وزارت کرد او را اختیار

در کف کافی او زان خامه بهرام سیر

سعد و نحس دوستان و دشمنان شد آشکار

این وزارت را که بهرامی است تیغ طبع او

از نشاط خدمت تو گشت خرم روزگار

تا به عون ملک و دین باشند پیش تخت تو

همچو بهرام از مضا هنگام رأی و وقت کار

راویا تو مدح های ملک بهرامی بخوان

ساقیا تو جام های بزم بهرامی بیار