مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست
یا دلم در دوری روی تو پر خون نیست هست
ور ترا شبهت بود کاندر فراقت بردلم
هر شب از خیل عنا وغم شبیخون نیست هست
ور تو صورت بسته ای کز عکس دندان ولبت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید
هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید
ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد
جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید
چشمه نوش تو دارد چشمه حیوان ولیک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دلبرا بر کش نوا با ناله زارم بساز
چنگ در برگیر و آهنگی که من دارم بساز
از دل و جان سوی تو پیغام درد آورده ام
بی ملامت گوش کن چندانکه بگذارم بساز
یکشب از دیوانه ای بردار تکلیف و قلم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
یارب آن روی است یا صبح است یا ماه تمام
یارب آن زلف است یا شام است یا از مشک دام
نی نه صبح است و نه شام است آن رخ زیبا و زلف
روی و زلف او کدام و صبح و شام آخر کدام
لعل گویا کی گشاید غره رومی چو صبح
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی
یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی
گر شبی در کوی وصل آن صنم ره بردمی
از نشاط خرمی ملک جهان بگرفتمی
پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
ای به اصل پاک و گوهر بر شهانت سروری
وی به رفعت آستانت آسمان مشتری
کی نشستی دیو وارون چون نگین بر تخت زر
گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری
باش تا عهد همایونت نماید ملک را
[...]