منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در وصف بهار و مدح ابوحرب بختیار محمد
باز جهان گشت چو خرم بهشت
خوید دمید از دو بناگوش مشت
ابر به آب مژه در روی کشت
گل به مل و مل به گل اندر سرشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴ - در نعت رسول اکرم
بود درین گنبد فیروزه خشت
تازه ترنجی ز سرای بهشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
ره نه کز آن در بتوانم گذشت
پای درون نی و سرِ باز گشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۰ - مقالت اول در آفرینش آدم
تخم وفا در زمی عدل کشت
وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود
داد بگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۴ - مقالت سوم در حوادث عالم
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرِ مویی نگشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۵ - حکایت سلیمان با دهقان
دید بهنوعی که دلش پاره گشت
برزگری پیر در آن ساده دشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۷ - داستان پیر زن با سلطان سنجر
گفت: «فلان نیمشب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کُشت؟»
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۱ - داستان سگ و صیاد و روباه
هر که یقین را به توکّل سرشت
بر کرم «الرزق علیالله» نوشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۱ - داستان سگ و صیاد و روباه
از من و تو هرکه بدان در گذشت
هیچکسی بی غرضی وا نگشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۳ - داستان فریدون با آهو
تیر بدان پایه ازو درگذشت
رخش بدان پویه به گردش نگشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۸ - مقالت دهم در نمودار آخرالزمان
بر سرِ خاک از فلکِ تیزگشت
واقعهٔ تیز بخواهد گذشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۹ - داستان عیسی
پای مسیحا که جهان مینَبَشت
بر سر بازارچهای میگذشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۰ - مقالت یازدهم در بیوفایی دنیا
تا چه کنی این گل دوزخ سرشت
خیز و بده دوزخ و بستان بهشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۰ - مقالت یازدهم در بیوفایی دنیا
چونکه سوی خاک بود بازگشت
بر سر این خاک چه باید گذشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۱ - داستان موبد صاحبنظر
دوزخی افتاد بجای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۵ - داستان حاجی و صوفی
سیم خدا چون به خدا بازگشت
سیم کُشی کرد و ازاو درگذشت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۹ - داستان ملکزاده جوان با دشمنان پیر
تازه بنا کرد و کهن در نوشت
ملک بر آن تازه مَلِک تازه گشت
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴
قصد سرم داری خنجر به مشت
خوشتر از این نیز توانیم کشت
برگ گل از لطف تو نرمی بیافت
بر مثل خار چرایی درشت
تیغ زدی بر سرم ای آفتاب
[...]