گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٣ - قصیده در تعریف بنای مسجد جامع سبزوار و مدح تاج الدین بانی آن

 

حبذّا طاقی که جفت این رواق اخضرست

وز بلندی مر زمین را آسمانی دیگرست

منتهای اوج او را کس نداند تا کجاست

اینقدر دانند کز ایوان کیوان برترست

طارم نیلوفری زیر و زبر از رشک اوست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣٣ - قصیده

 

هر که را توفیق ایزد یار و دولت یاورست

خاکپای آسمانسای تواش تاج سرست

این منم یارب که از بیدای حیرت چون کلیم

سوی طور عزتم نور تجلی رهبرست

سر بشاهی گر برارم عقل را ناید شگفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ما چو زلف و چشمت ای مهوش پریشانیم و مست

جام نام و ننگ را بر سنگ قلاشی شکست

گو مکن دیوانه را عاقل نصیحت بهر آنک

هوشیاری ناید از مست صبوحی الست

بر صَوامِع از صفای رویت ار عکسی فتد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣۶ - ترجمه

 

دختر رز را جدا کردند از مادر بزجر

پس سرش کردند از خواری بزیر پای پست

بعد از انش در میان خود حکومت داده اند

وای بر قومی که مظلومی بر ایشان حاکم است

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۱

 

پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو

لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست

جز دل و جان نیستم چیزی سزای حضرتت

حال جان من برین سان است و دل خود پیش توست

شکر ایزد را که بوم ظلم را بشکست بال

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - برج سلطنت

 

آنکه ذات آفرینش با وجودش زیور است

بر وجودش آفرین کز آفرینش برتر است

رای عالمگیر او را صبح صادق سنجق است

بزم ملک آرای او را بحر زاخر ساغر است

پادشاه تاج بخش با ذل صاحبدل است

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست

پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست

هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست

گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست

دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۵

 

سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک

موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست

شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان

کانزمان شستیم ما و هر که بود از کوشک دست

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

این خوشست و آن خوشست و این و آن با هم خوشست

جان جانان خوش نشسته نزد ما بی غم خوشست

این همه جام مرصع پر ز می داریم ما

با حریف سرخوش و با ساقی همدم خوشست

عقل مخمور است و نامحرم چه داند راز ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

هر دُر اشکی که آمد چشم گریان را به دست

بر سرِ بازار سودای تو بر وجهی نشست

شیوهٔ رفتار اگر این است ای سرو بهشت

شاخ طوبی را بسی بر طرف جو خواهی شکست

سرو اگر لافد به بالای تو آب او مبر

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

گفتمش ای سخت دل عهد تو سست است از نخست

گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست

گفتمش در عاشقی ما رند و بی باکیم و مست

گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست

گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳

 

باز رست از پنجه پنجه گریبان حیات

جامی اما نامدت دامان بهبودی به دست

سال عمرت شصت شد در لجه هستی بکوش

تا ازین دریا برآری صید مقصودی به شست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

پیش قدت دست خدمت بسته هر سروی که هست

دست بسیار است جان من بلی بالای دست

میل طوبی کرد زاهد گرچه بالای تو دید

آری آری مایل پستیست همتهای پست

مستی از میخانه می زد دست و می گفت این سرود

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۶

 

آن شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید

گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟

گفت نی، گفتا: بتر باشد ز دوزخ آن بهشت

کاندر او کوته بود از غارت و تاراج دست

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست

هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست

هرکه مهر سبز خطان در دل او شد عزیز

تا نرست از خاک گورش سبزه از خواری نرست

حق پرستی در سر و افسردگی در دل چه سود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

گر بمسجد گذری با این رخ و آن چشم مست

کافرم گر صد مسلمان را نسازی بت پرست

عاقبت از هستی خد بگسلد ای آفتاب

هرکه همچون ذره دل بر رشته مهر تو بست

کردیم هندوی چشم آیینه دار روی غیر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست

خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست

دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه تو

مست چون ازمی شوی گویی کبابم آرزوست

سر بفتراک تو باید بستنم ای شهریار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شاه ولایت علی (ع) گوید

 

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است

شحنه دشت نجف شاه ولایت حیدرست

جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید

گلشن هر دو سر ازان صاحب هر دو سرست

ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » تواریخ » شماره ۳ - تاریخ وفات خواجه لطف الله دارالضربی

 

خواجه لطف الله دارالضربی آن کام کرم

کز مروت بر رخ ارباب حاجت در نبست

بسکه بودش لطف اگر تعریف او پرسد کسی

جان محضی از پی تاریخ گوید هر که هست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۱۰ - اختیار

 

بسکه پرشد سینه ز تیر ترک مست

گر کسی تیرم زند تیر او خواهد شکست

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode