گنجور

 
جامی

پیش قدت دست خدمت بسته هر سروی که هست

دست بسیار است جان من بلی بالای دست

میل طوبی کرد زاهد گرچه بالای تو دید

آری آری مایل پستیست همتهای پست

مستی از میخانه می زد دست و می گفت این سرود

بت پرست از بت پرست و خودپرست از خود نرست

درشب هجران هجوم آورد بر من تاب تب

دل طپید از بیم و تن لرزید لیکن نبض جست

بود سینه منزل دل نیز لیکن تیر تو

چون رسید از ره گذشت از سینه و در دل نشست

پارسا مسکین زبیم دین خود از زلف تو

می هراسد همچو مرغ از دام و چون ماهی ز شست

وصف تو جامی رقم می زد نمودی خط سبز

خامه را بشکست از شرم و ورق را برشکست

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه