اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
رهی از هنر گرچه چیزی کند
نشاید که بر شه دلیری کند
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۴ - داستان قباد کاوه
سزد پس که بدگوی چیزی کند
به بد گفتن من دلیری کند
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا
نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند؟
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین
مبادا که اسبش حروفی کند
که از چرم شیر اسب خونی کند
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۸ - رسیدن اسکندر به کشور روس
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند
عطار » اشترنامه » بخش ۲۶ - حكایت ابراهیم علیه السلام
چند روز از یکدگر خالی کند
تا ورا روشن تن و صافی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۶ - نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر و در کار حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقیران به خیال و گمان بینوایی خویشتن
ور بود عیبی برهنهش کی کند
بل بجامه خدعهای با وی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۰ - افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه کی ای امیر المؤمنین مرا بکش و ازین قضا برهان
آنک او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز
گر لطیفی زشت را در پی کند
تسخری باشد که او بر وی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را
بر نتابد دو سخن زو هی کند
تاب یک جرعه ندارد قی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است
تا ز جرمت هم خدا عفوی کند
زلتت را مغفرت در آکند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیهالسلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد
کودک دیوانه بازی کی کند
جزو باید تا که کل را فی کند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
آفتاب شرق شب را طی کند
از نهنگ آن خوردهها را قی کند
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
اول قدم ز روی وفا جان فدی کند
دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف
گر جان کنند در سر کارش کری کند
زهری که دشمنی دهد از بهر رنج، تو
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
هر گه که یار شیوه ناز ابتدی کند
عاشق کسی بودکه دل وجان فدی کند
فارغ شد از جهان، بحیات ابد رسید
هر جان معتقد که بعشق اقتدی کند
از معنی آمدن سوی صورت بدان که چیست
[...]