فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳
بفرمود تا رخش را زین کنند
همان زین به آرایش چین کنند
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۲۱ - کشتن فرامرز،دیو سیاه
سمندش بفرمود تا زین کنند
وز آن دیو دل ها پر از کین کنند
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۳ - رفتن شهریار به شکار و کشتن شیرافکن را گوید
بفرمود تا اسب او زین کنند
یلان را به نخجیر آیین کنند
امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۱
آنی که خلق بر تو همه آفرین کنند
نامت ز مرتبه همه نقش نگین کنند
هستی به پایهای که همه زیر پای تو
کَرّوبیان عرشْ فلک را زمین کنند
زانجا که جاه توست بود دونِ قدر تو
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۸ - در شکایت و گله و طلب شفاعت و صله
ای خواجه ای که با تو کسی را قرین کنند
کو را حکایت از بر چرخ برین کنند
بشنو ز فضل خویشتن از بنده یک سخن
تا خلق شکر تو بر جان آفرین کنند
گرچه شد است همت وجودت بر آسمان
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح رکنالدین مفتی گفته در وقتی که حکیم با تاج عمزاد نزاع و دعوایی داشته و مایل بوده که آن مرافعه پیش او برند و تاج عمزاد به مفتی دیگر میل داشته است
در دین چو اعتصام به حبل متین کنند
آن به که مطلع سخن از رکن دین کنند
دینپروری که داغ ستورش مقربان
از بهر کسب مرتبه نقش نگین کنند
ارواح انبیا ز مقامات آخرت
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴
عاشقان را نرگس و گل عاشقی تلقین کنند
زانکه وصف چشم و رخسار بتان چین کنند
عیش من تلخ است بی تو ور بخواهد یک زمان
دو لب شیرین تو تلخ مرا شیرین کنند
عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴
عاشقان را نرگس و گل عاشقی تلقین کنند
زانکه وصف چشم و رخسار بتان چین کنند
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین
این دعا را انسیان تحسین کنند
ختم کن تا قدسیان آمین کنند
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱۶ - فی فضیلة حسین رضی الله عنه
با جگر گوشهٔ پیمبر این کنند
وانگهی دعوی داد ودین کنند
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰
اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند
کره تند فلک را هر سحرگه زین کنند
چون بتازند آسمان هفتمین میدان شود
چون بخسپند آفتاب و ماه را بالین کنند
ماهیانی کاندرون جان هر یک یونسیست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱
ای خسروی که نام ترا سروران دهر
از فخر حرز بازو و نقش نگین کنند
وز آب دیده خاک درت را شکستگان
چون مومیائی از پی درمان عجین کنند
وندر سراست خنگ فلک را هوای آن
[...]
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۰ - حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر
چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
چو مردی، نه بر گور نفرین کنند