چو خور سر زد از چتر فیروزهرنگ
سپهبد کمر کینه را بست تنگ
بفرمود تا اسب او زین کنند
یلان را به نخجیر آیین کنند
نشست از بر اسب با ماهروی
برون شد ز قلعه سبک جنگجوی
جهانجوی بهزاد هم برنشست
برون آمد از قلعه چون فیل مست
چه شیرافکن آن رای نخجیر دید
تبه کردنش را نه تدبیر دید
همان نیز آمد برون از حصار
ابا باز شاهین برای شکار
سوار صد از دز به زیر آمدند
به نخجیر کردن دلیر آمدند
چو آمد به نزدیکی شهریار
ستمکاره شیرافکن کامکار
سپهبد چو دیدش برآشفت تند
کز آن تندیش رعد گردید کند
خروشان بدو گفت کهای بیخرد
چه بد دیدی از من که کردی تو بد؟
ز مرد خردمند کی این سزاست؟
که رخ بربپیچی تو از راه راست؟
من آزاد کردم سرت را ز بند
بُدی ورنه اکنون به خم کمند
بگفت این و از پی برانگیخت اسپ
کش از زین برآرد چو آذر گشسب
دگرباره آردش سر در کمند
چنان است کردار چرخ بلند
بدانست شیرافکن نامدار
که با وی نتابد به هنگام کار
عنان را بپیچید مرد دلیر
چو روبه گریزان شد از نره شیر
سپهدار برداشت پیچان کمند
چو باد از پسش راند سرکش سمند
خروشید کای مرد با نام ننگ
گریزان چرایی ز شیران جنگ؟
ترا گر بُدی نام و ننگ و نژاد
نگشتی به مزدوریِ دیو شاد
ترا دیو و اژده از راه برد
هرآن چَه که کندی بدان چاه برد
ندانستی ای ابله بیخرد
که بد را مکافات بد میرسد
به تنگ اندرش چون درآمد فکند
خم خام آمد برش زیر بند
ز پشت تکاور کشیدش بهزیر
فرود آمد و بست دستش چو شیر
سپردش به بهزاد کاو را بدار
و گرنه تو دانی به دارش برآر
بدو گفت بهزاد کای کامران
بگویم شگفتی یکی داستان
بدارم گر او را کنون زیر بند
از او بر من آید دمادم گزند
من و این دلاور ز یک مادریم
بدین قلعه با هم کنون یاوریم
پدرمان دو باشد ایا نامدار
شگفتی بسی هست در روزگار
ز عم من ای گرد فرخنده زور
یکی دختری مانده بهتر ز حور
کنون عاشق این کس بدان دختر است
بدین کین من در دلش اندر است
بدو در نیارد سر آن ماهروی
که مهرم به دل دارد آن نیکخوی
اگر یابد از من رها مرد کین
مرا میکشد ای سوار گزین
یکی آنکه کردمت آگاه نیز
ز مکر و ز دستان بدخواه نیز
دوم آنکه این دخت را دید شست
سرش را بباید ز تن کرد پست
چو دشمن به دست آیدت کش مدار
وگرنه پشیمانی آرد ببار
بگفت این و برداشت خنجر ز کین
نه شرم از برادر نه از راه دین
بزد تیغ از تن سرش را برید
تن نامدارش به خون در کشید
ز بهر زن او را چنان کشت زار
که گم باد نام زن از روزگار
که ناگه خروشی برآمد ز دشت
سواری صد از دشت دیدار گشت
همه خسته و رنجه و زخم دار
خروشان و جوشان چو ابر بهار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.