سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۳ - در مدح نظامالملک ابونصر محمّدبن عبدالحمیدالمستوفی
تا ورا شاه شرق تمکین داد
ملک را صدهزار تزیین داد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین
همایون را به شاپور گزین داد
طبرزد خورد و پاداش انگبین داد
عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید
به نام آنک جان را نور دین داد
خرد را در خدا دانی یقین داد
عطار » خسرونامه » بخش ۹ - در فضیلت امام ابوحنیفه
چودر دین محمّد داد دین داد
محمّد را چنین بود و چنین داد
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه
در سوادش مردمی را زین داد
بر طبق نقدی که دادش عین داد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان
بگفت این و ز لب زیب نگین داد
به عزت بوسه بر انگشترین داد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
برد آن ورق و به نازنین داد
غنچه به کنار یاسمین داد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد
وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۴ - مولانا حافظ فرماید
آنکه رخسار ترا رنگ گل نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
انکه تشریف ترا خبر و زنخ رنگین داد
صوفکی نیز تواند بمن مسکین داد
آنکه او رخت سفیدم جهت تابستان
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات
دانه را در نظرش تزیین داد
ره به دام خطرش تلقین داد
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد
فدای خامهٔ صورت گری توان گشتن
که زیب عارضت از خط عنبرآگین باد
گرهگشایی کارم کسی تواند کرد
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
گنج زر گر نبود کُنجِ قناعت باقی است
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسی است جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کابین داد