چنین داد پاسخ که نخچیر نیست

مرا خود کمان و پر تیر نیست

شما را سر از رزم من سیر نیست

مرا هدیه جز گُرز و شمشیر نیست

ولیکن روانم ز تو سیر نیست

دلم چون دل تو بکفشیر نیست

برو کارگر خنجر و تیر نیست

دم آهنج کوهیست نخچیر نیست

ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست

آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست

ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس

ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست

تو ماه روزگاری و او میر روزگار

[...]

عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست

عاشقان را عقل تر دامن گریبان‌گیر نیست

عشق بر تدبیر خندد زان که در صحرای عقل

هر چه تدبیرست جز بازیچهٔ تقدیر نیست

عشق عیارست و بر تزویر تقدیرش چکار

[...]

دردی است درد عشق که درمان‌پذیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او

حلقه‌یْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما

[...]

هنوزم زبان از سخن سیر نیست

چو بازو بود باک شمشیر نیست

زمین خورد و تا خوردشان دیر نیست

هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست

مرد را در دیده آنجا غیر نیست

زانک آنجا کعبه نی و دیر نیست

پیر تو شاهست دیگر پیر نیست

در دو عالم همچو او یک میر نیست

در شریعت حیله و تزویر نیست

هرکسی اندر شریعت پیر نیست

خود زبهر دانشت این سیر نیست

اصل معنیّت یقین برخیر نیست

حق تعالی گفت آدم غیر نیست

کور چشمی و ترا این سیر نیست

طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست

جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست

خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی

آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست

حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی

[...]

بر سماع راست هر کس چیر نیست

لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست

کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست

جد گود فرزندکم تحقیر نیست

هرچه پیش آید به جز تقدیر نیست

دفع حکم رفته را تدبیر نیست

توقّف مکن وقت تقصیر نیست

چو فرمان رسد جای تأخیر نیست

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست

و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم

تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم

[...]