فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد هجده سال بود » بخش ۱ - پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
به جای کسی گر تو نیکی کنی
مزن بر سرش تا دلش نشکنی
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان
تن خویش را چون محابا کنی
دل راستی را همیبشکنی
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵
چو با من به سوگند پیمان کنی
بکوشی که پیمان من نشکنی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۱ - بازگشتن فرامرز و کمین گشادن لشکر برو
به بیداد چون بر رهی چه کنی
سر بخت خود را در آن افکنی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۳۱ - سئوال دوم فرامرز از برهمن
گر او بد کند پس تو هم بد کنی
بر نیک مردی به چاه افکنی
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید
بدین رزم اگر یاری من کنی
مرین لشکر بی شمر بشکنی
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۲۰ - حکایت اندر حلم و سیاست و تحمّل پادشاه از رعیت
چون تو بر خلق جور و ظلم کنی
بیخ عدل از میان ما بکنی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۲
ای شاه گر آنچه میتوانی نکنی
زین پس به جز از دریغ و آوخ نکنی
اندر رمهٔ خدای گرگ آمد گرگ
هیهات اگر توشان شبانی بکنی
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
در مکافات من آخر این کنی
رو بکن، الحق که شیرین میکنی
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
جهد کن تا تو تکبّر کم کنی
ورنه طوق لعن در گردن کنی
عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را
چون تو آئینه بکلی بشکنی
پنج وسواس طبیعت بر کنی
عطار » اشترنامه » بخش ۲۹ - خاموش شدن سالك وصول از جواب
ای دل آخر چند خاموشی کنی
خویش را در عین مدهوش کنی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۴
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی
چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی
منگر اندر شور و بدمستی من ای نیک عهد
بنگر آخر در میی کاندر سرم میافکنی
اول از دست فراقت عاشقان را تی کنی
[...]