گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

گر ایدونک با من تو پیمان کنی

شناسم که پیمان من مشکنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۱

 

که رستم همی پیل جنگی کنی

دل نامور انجمن بشکنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۰

 

چو با من بسوگند پیمان کنی

همانا وفای مرا نشکنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۵

 

ازیراک با هرک پیمان کنی

وفا را به فرجام هم بشکنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵

 

چو با من به سوگند پیمان کنی

بکوشی که پیمان من نشکنی

فردوسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۱ - بازگشتن فرامرز و کمین گشادن لشکر برو

 

به بیداد چون بر رهی چه کنی

سر بخت خود را در آن افکنی

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۳۱ - سئوال دوم فرامرز از برهمن

 

گر او بد کند پس تو هم بد کنی

بر نیک مردی به چاه افکنی

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۲

 

ای شاه گر آنچه می‌توانی نکنی

زین پس به جز از دریغ و آوخ نکنی

اندر رمهٔ خدای گرگ آمد گرگ

هیهات اگر توشان شبانی بکنی

انوری
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

در مکافات من آخر این کنی

رو بکن، الحق که شیرین می‌کنی

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت

 

جهد کن تا تو تکبّر کم کنی

ورنه طوق لعن در گردن کنی

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

چون تو آئینه بکلی بشکنی

پنج وسواس طبیعت بر کنی

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۹ - حكایت

 

گر تو امروزم بجان رحمی کنی

رنج و اندوهم تو از دل برکنی

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۹ - حكایت

 

گر تو زین ابلیس خوددوری کنی

گردن صورت بکلی بشکنی

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۹ - خاموش شدن سالك وصول از جواب

 

ای دل آخر چند خاموشی کنی

خویش را در عین مدهوش کنی

عطار
 

ظهیر فاریابی » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

که تو ناگاه عهد من شکنی

همچو اشکم به خاک برفکنی

ظهیر فاریابی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۴

 

چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی

چون قضای آسمانی توبه‌ها را بشکنی

منگر اندر شور و بدمستی من ای نیک عهد

بنگر آخر در میی کاندر سرم می‌افکنی

اول از دست فراقت عاشقان را تی کنی

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳