سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم
همه روز و همه شب معتکفوار
نشسته بر سر کوی تو باشم
به جوی تو همه آبی روانست
[...]
عطار » بلبل نامه » بخش ۲۰ - حکایت گربه و موش و باده
ازین پس بندهٔ کوی تو باشم
اگر باشم دعاگوی تو باشم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۴
چون دولت آن نیست که پهلوی تو باشم
کم زان که فتاده به سر کوی تو باشم
کشتن چو ترا خوی شد، اکنون من و این درد
یک روز مگر راتبه خوی تو باشم
هر صبح به قبله همه خلق و من بدکیش
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۱ - نامه سوم از زبان عاشق به معشوق
نمیخواهی که پهلوی تو باشم؟
رها کن، تا سگ کوی تو باشم
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم
همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم
مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون
همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم
کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم
چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم
حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم
ز بسکه گم شده از خود بجستجوی تو باشم
سزای دیده ی من نیست دیدن مه رویت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
تا عمر بود، در هوس روی تو باشم
در خاک شوم، خاک سر کوی تو باشم
فردای قیامت نروم جانب طوبی
در سایه سرو قد دلجوی تو باشم
خوش آنکه زبان از پی دشنام برآری
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
مرا چه زهره که گویم: غلام روی تو باشم؟
سگ غلام غلام سگان کوی تو باشم
اگر به سوی تو گاهی کنم ز دور نگاهی
هنوز بر حذر از نازکی خوی تو باشم
چو سر عشق تو گفتن میان خلق نشاید
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳
خوش آن نفس که غباری ز خاک کوی تو باشم
چو بوی گل همه پرواز جستجوی تو باشم
حدیث ناله چه پرسی سراغ گریه چه گیری
در آرزوی تو باشم در آرزوی تو باشم
به گلشنم چه تماشا به گلخنم چه تمنا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
چرا همیشه نه پیچان چو تار موی تو باشم
که همچو موی در آتش ز طبع و خوی تو باشم
به عیش پا زدهام تا غم تو گشته نصیبم
ز خویش گم شدهام بس بجستجوی تو باشم
کسان ز فتنه گریزند و من برغم سلامت
[...]