عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
هرک در هر دو جهان بیرون ما
سر فرو آرد به چیزی دون ما
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
چون شعله پرتب است درون و برون ما
تبخاله میزند لب خنجر ز خون ما
بر سر زند وفا و کند بر زمانه ناز
هر لالهای که بشکفد از بیستون ما
کو گریهای که خنده شادی چمن چمن
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵
گفتیم بشکفیم دو روزی در این چمن
دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما
چون شعله پرتب است درون و برون ما
تبخاله میزند لب خنجر ز خون ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما
غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما
از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است
دیده آهو نگردد رهزن مجنون ما
از غبار عقل لوح خاطر ما ساده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
نیست بر سبزان گلشن، دیده پر خون ما
تیغ خونخوار تو باشد سبز ته گلگون ما
دور گردی می کند نزدیک، راه دور را
ناز لیلی شد نیاز از وحشت مجنون ما
قطره شبنم چه باشد کز هوا باید گرفت؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
درنمی آید به چشم از لاغری مجنون ما
محمل لیلی بود سرگشته در هامون ما
می شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما
در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما
گرچه جای باده، خون در جام ما چون لاله است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳
تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما
محمل لیلی برون رفته است از هامون ما
عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار
در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ای تشنه تیغ ابروی نازت به خون ما
خطِّ خوش تو سرخط مشق جنون ما
هرگز نبود کوکب ما این چنین سیاه
زلفت فکند ساه به بخت زبون ما
گلگون ز باده نیست ترا چشم فتنهساز
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
کاری نیاید از خرد ذوفنون ما
ما را بس است مرشد کامل جنون ما
سر در کنار دامن محشر نهاده است
خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما
پیرا نه سر ز سرکشی نفس فارغیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
فریاد ناله، گر نخراشد درون ما
گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما
جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم
چون آب، بی دریغ روان است خون ما
باید ز عشق جلوهٔ برق کرشمه ای
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۳ - درترک طمع
طمع را ببر سر به حق رونما
تمنای هر چیز از اونما
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۵۲ - روایت فاطمه ی نو عروس در غارت خیمه گاه گوید
چو مردان بریزند اگر خون ما
بود یاری بخت وارون ما
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
زد فصل گل چو خیمه به هامون جنون ما
از داغ تازه سوخت دل لالهگون ما
آن دم به خون دیده نشستیم تا کمر
کان سنگدل ببست کمر را به خون ما
ما جز برای خیر بشر دم نمیزنیم
[...]