گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۲

 

سواره آمدی و صید خود کردی دل و تن هم

کمند عقل بگسستی لجام نقس توسن هم

به دامن می نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی

شدم رسوا من تر دامن و صد چاک دامن هم

تو ناوک می زنی بر جان و جان من همی گوید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸ - مخترع

 

ز هجرت ای مَهِ بی‌مهر دل نابود شد تن هم

چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم

اگر میرم نخواهم دوخت زخم تیغ آن قاتل

ز مریم رشته گر آرند و از عیسیش سوزن هم

ز عشق صد گره در کار بود از هجر یار اینک

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۸

 

داند دل تو راز من وزان تو من هم

چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم

عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک

با جامه چکارست مرا بلکه کفن هم

از ما مرم ای آهوی مشکین که گذشتیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

 

نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم

نه دوست غیر تو دارم کسی نه دشمن هم

طمع بعمر ابد از حیات وصلم بود

کنون ز هجر تو راضی شدم بمردن هم

دریغ کشت جوانی که برق پیری سوخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۲۱ - پیر

 

برداشت ساقی ما شرم از میان و منهم

گل پیرهن قبا را بگشود و پیرهن هم

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم

ز پند دوست فارغ گشتم و از طعن دشمن هم

دلا، صبری کن و زین سال مرو هر دم بکوی او

کزین بی طاقتی آخر تو رسوا می شوی، من هم

ازین غیرت که: ناگه سایه او بر زمین افتد

[...]

هلالی جغتایی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

انجام حسن او شد پایان عشق من هم

رفت آن نوای بلبل بی برگ شد چمن هم

کرد آنچنان جمالی در کنج خانه ضایع

بر عشق من ستم کرد بر حسن خویشتن هم

بدمستی غرورش هنگامه گرم نگذاشت

[...]

وحشی بافقی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

خوش آن مستی که باشد دوست پند آموز و دشمن هم

ملامت ذره وار از در درون آید، از روزن هم

هجوم گریه لختی داد بیرون از دل گرمم

که جوی دیده آتش خیز شد، دریای دامن هم

شود گل خار ره، گر همره صدقی و گر بی او

[...]

عرفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم

دل شوریده می نالید و ناقوس برهمن هم

نه ای هم چشم من، ای شمع محفل گریه کمترکن

سرشک از دیده می بارید با من ابر بهمن هم

تماشای گل و سنبل فریبد کی نگاهم را؟

[...]

حزین لاهیجی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

به کوی یار باشد مدعی را راه و مسکن هم

چه خوش بودی اگر بودی در آن کو مسکن من هم

مگو ای باغبان وصف گل و گلشن که بی آن گل

نه سیر گل هوس دارد دلم نه گشت گلشن هم

چنین کز درد هجران زار می گریم عجب نبود

[...]

رفیق اصفهانی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۵۴ - خسرو دهلوی قُدِّسَ سِرُّه

 

به دامن می‌نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی

شدم رسوا من تردامن و صد چاک دامن هم

ملامت بر دل صد پارهٔ عاشق بدان ماند

که باشد زخم شمشیر و بدوزندش به سوزن هم

رضاقلی خان هدایت