گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

سنبل سیه بر سمن مزن

لشکر حبش بر ختن مزن

ابر مشکسا بر قمر مسا

تاب طرّه بر نسترن مزن

تا دل شب تیره نشکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

گر فلاطون زمانی، حرف دانستن مزن

نام خود را خط بطلان، از رگ گردن مزن

لب مجنبان از برای هرزه گفتن هر نفس

بر چراغ اعتبار خویشتن، دامن مزن

گر سخن خواهی کنی، عیب سخن کردن بگو

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن

بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن

خصم را از بردباری کن زبون خویشتن

تا توانی جز تغافل حربه بر دشمن مزن

از روان، بر آب گویی خانهٔ تن را بناست

[...]

جویای تبریزی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

صید سگان ایندرم تیع جفا بر من مزن

زنهار بر صید حرم تیغ ای شکارافکن مزن

بر دل مزن تیر جفا ای دوست دشمن دوست را

ور می زنی بهر خدا بهر دل دشمن مزن

منما ز چاک پیرهن آن تن بهر کس جان من

[...]

رفیق اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

ای دل سمندر ناشده بر آتش روشن مزن

طلقی چو اهل شعبده‌ای مدعی بر تن مزن

این شر زسرت شد عیان خود بر شرابش بسته

ای باده خوار دل سیه لاف از می روشن مزن

روشن مکن بزم رقیب ایشمع بزم عاشقان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

 

در شب تاریک هجران جز می روشن مزن

جز شهاب آتشین بر جان اهریمن مزن

مطربا چون ساز کردی پرده عشاق را

جز نوای راست درهر کوی وهر بزن مزن

سوختی ای برق عالم سوز هر جا حاصلیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

ای دل نیی عاشق برو بر خویشتن بهتان مزن

خود را سمندر نیستی بر آتش سوزان مزن

آتش زدی برخرمنم ز آن سوختی جان وتنم

بس کن به جا بنشین دمی بر آتشم دامن مزن

تو مرد این میدان نیی تو رستم دستان نیی

[...]

بلند اقبال