گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۶

 

گرایدونک خشنودی از رنج من

بدان گیتی آگنده کن گنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

کنون جان خسرو شد و رنج من

همین رنج بد در جهان گنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۶

 

دریغ آن پراگندن گنج من

فرستادن مردم و رنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۹

 

شهنشاه گوید که از رنج من

مبادا کسی شاد بی‌گنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۷

 

به جام اندرون بود می پنج من

خورم هفت ازین بر سر انجمن

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۱

 

بنالد یکی کهتر از رنج من

مبادا سر وافسر وگنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۱

 

نکوشم به آگندن گنج من

نخواهم پراگنده کرد انجمن

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

چنین است پاسخ که از رنج من

فراز آمد این نامور گنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸

 

نیاید همی یادت از رنج من

سپاه من و کوشش وگنج من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲

 

بدو گفت کاندر جهان رنج من

تو بردی و بی‌بهری از گنج من

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

 

برآشفت شه گفت بر انجمن

دریغا ز بهرت همه رنج من

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را

 

براین هر یکی ده یک از گنج من

هزینه به مردم کن از رنج من

اسدی توسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۸ - وصیت نامه اسکندر

 

کجا خازن لشگر و گنج من

به رشوت مگر کم کند رنج من

نظامی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

برد بتاراج فلک گنج من

نیست کسی را بخبر از رنج من

آذر بیگدلی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - وله

 

داورا ای کز تو راحت گشت یکسر رنج من

وه از این همت که از روی رنج من شد گنج من

چون نسازم زیور زانو بتان سیم ساق

کز نوالت شد فرو درسیم تا آرنج من

چون بر اسب پیلتن بیدق جهانم سوی لعب

[...]

جیحون یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قطعه

 

گنج منست نیروی من بهر کسب و کار

بر گنج پادشاه دهد مایه گنج من

ونجی ز دست من بکسان کی رسد که حق

گسترده است خوان من از دسترنج من

صغیر اصفهانی