گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از گرمی خورشید رخ روشن او

رنجورتر است از دل عاشق تن او

یک روز که فرصت بود از دامن او

چون سایه درون شوم به پیراهن او

ابوالفرج رونی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب

 

نگذارد رقیب توسن او

که ببوسد نسیم دامن او

حمیدالدین بلخی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی

 

در شعر مپیچ و در فن او

چون اکذب اوست احسن او

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد

 

جان چراغ است و عقل روغن او

عقل جان است و جان ما تن او

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۲ - کشتن بهرام اژدها را و گنج یافتن

 

خز حمری تنیده بر تن او

خون او در دوال گردن او

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۶

 

دی میگفتم دستِ من و دامنِ او

چون خونِ من او بریخت در گردنِ او

پروانه به پای شمع از آن افتادست

تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۸) حکایت جوان صاحب معرفت وبهشت و لقای حق تعالی

 

ولی در هر جهان از مرد و زن او

نه بیند جز خدای خویشتن او

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۹ - در آگاهی دل در اسرارو از تقلید دور شدن فرماید

 

بسی گفته ز درد اینجا سخن او

بگشته هر زمان در جان و تن او

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

هر آنکو دست زد در دامن او

خوشی آسوده شد در مسکن او

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

بمنزلگاه دل دارد وطن او

حقیقت دید جان خویشتن او

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵ - اشاره به کتاب‌های منظوم شیخ

 

حق بسی گفته ثنا در شأن او

گر نمی‌دانی بخوان قرآن او

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶ - حدیثی منقول از شیخ نجم الدین کبری خوارزمی

 

با علی گفتا و فرزندان او

بود این اسرارها در شأن او

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

هر صبح که خندید زخندیدن او

دیدم دل خود چاک چوپیراهن او

هر شام که بگذشت ، شد از گریۀمن

همرنگ سرآستین من دامن او

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲
۳