عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
سر بزن نمرود را همچون قلم
چون خلیل الّه در آتش نِه قدم
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
نفس سگ را خوار دارم لاجرم
عزت از من یافت افریدون و جم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » جواب هدهد
هرکه را در عشق محکم شد قدم
در گذشت از کفر و از اسلام هم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
خَلق را فی الجمله در شادیّ و غم
مقتدایی بود، در عالَم، عَلَم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
ذرهای عقلش نماند و هوش هم
درکشید آن جایگه خاموش دم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
تا چو سالی بگذرد، هر دو به هم
عمر بگذاریم در شادی و غم
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
عزم آن کردیم تا با او به هم
هم نفس باشیم در شادی و غم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
شاه گفتا خواهی ای طفل دژم
تا کنم همبازیی با تو به هم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی
چون در آن ویرانه شد خوار و دژم
دید با جاروب خود غربال هم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
چون درآید گرد تو شاه و حشم
تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » احوال مالک دینار
هرک رابگسست در لاشیء دم
او بود صد باره از لاشی کم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
هیچ عاقل رفت از باغ ارم
تا که بیند در سفر داغ و الم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
تو نمی دانی که عمرت بیش و کم
هست باقی از دو دم تا کی دژم
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید
گفت آن ساعت که شد عشق تو کم
چشم من عیب آن زمان آورد هم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
نام تو کذاب خواهم زد رقم
تابمانی تا قیامت متهم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتار یوسف همدان دربارهٔ صبر
همچو آن طفلی که باشد در شکم
هم چنان با خود نشین با خود به هم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار
محو گردد عقل و تکلیفش به هم
ترک گیر این هر دو و درنه قدم
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت
هرچ زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد از و گم نیز هم
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند
ور نظر در هر دو کردندی بهم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم