یوسف همدان، امام روزگار
صاحب اسرار جهان، بینای کار
گفت چندانی که از بالا و پست
دیده ور میبنگرد در هرچ هست
هست یک یک ذره یعقوب دگر
یوسف گم کرده میپرسد خبر
درد باید در ره او انتظار
تا درین هر دو برآید روزگار
ور درین هر دو نیابی کار باز
سر مکش زنهار از این اسرار باز
در طلب صبری بباید مرد را
صبر خود کی باشد اهل درد را
صبر کن گر خواهی وگر نه، بسی
بوک جایی راه یابی از کسی
همچو آن طفلی که باشد در شکم
هم چنان با خود نشین با خود به هم
از درون خود مشو بیرون دمی
نانت اگر باید همی خور خون دمی
قوت آن طفل شکم خونست بس
وین همه سودا ز بیرونست بس
خون خورو در صبر بنشین مردوار
تا برآید کار تو از دست کار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.