×
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
چه بفزایدت گر خونش بریزی
که باشد درخورت چون زو گریزی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس
دلا بگریز تا خونم نریزی
گر اکنون نه گریزی کی گریزی
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۲ - پاسخ خسرو شیرین را
چو باد از آتشم تا کی گریزی؟
نه من خاک توام؟ آبم چه ریزی؟
عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی
چو برخون منی چندی گریزی
بیا گر خون جانم می بریزی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱
چون این ره را تو مشتری بی چیزی
باید که به هر واقعه ای نگریزی
تو پنداری که رایگانش یابی
نی نی غلطی جان کنی و خون ریزی
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم
ز ترجیع چهارم تو عجب نبود که بگریزی
که شیر عشق بس تشنهست و دارد قصد خونریزی
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸
شرطست دلا کز سر جان برخیزی
وز بند غم عشق بنان نگریزی
چون آب تو می رود ز نادیدن دوست
ای دیده بهر زه آب خود می ریزی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۲
نه تو گفتی که به من با غم هجران نستیزی
کشته خود به زمین برنگذاری نگریزی
این سفر جز به هلاکم ننشینی و نخیزی
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی