گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۸

 

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری

جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

قمری است رونموده پر نور برگشوده

دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

 

دل بی‌قرار را گو که چو مستقر نداری

سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری

به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد

تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری

تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶

 

گر تو در این بیابان برگ سفر نداری

هش دار تا به عمیا سر بر خطر نداری

پاکان راه بین را هم رهبری است رهبر

ره کی بری به مقصد گر راهبر نداری

او را که مست اویی او را ازو طلب کن

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۶

 

ز رحمت چشم بر چاکر نداری

نداری رحمت، ای کافر، نداری

دلم بردی و خوشتر آنکه گر من

بگویم بیدلم، باور نداری

مگو در من مبین، در دیگران بین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۶

 

جانا، تو زغم خبر نداری

کز سوز دلم اثر نداری

بردار چو بر درت فتادم

یا خود فگنی و برنداری

تا کی به جواب تلخ سوزی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۸

 

از من خبر ای پسر نداری

عاشق شده ام خبر نداری

ما را بفغان میار از غم

گر طاقت دردسر نداری

از زندگی ام چرا ملولی

[...]

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری

پروانه ای ندانم، بهر چه پر نداری

از کج گلخن تن عزم وطن نکردی

ای اخگر فسرده، شوق شرر نداری

تنها روی چو مردان، ناید زتو که چون موج

[...]

کلیم
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

صنما به جان‌نثاران ز چه رو نظر نداری

ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری

سر ما و شور عشقت، دل ما و نور عشقت

خبر از ظهور عشقت چکینم اگر نداری

عجب است تند خوئی ز توایکه خوبروئی

[...]

غروی اصفهانی