گنجور

 
اهلی شیرازی

از آن بجور دل مبتلای من داری

که اعتماد بسی بر وفای من داری

ز آستان خودم دور میکنی لیکن

کدام عاشق یکدل بجای من داری

جدا کند من دیوانه را فلک از تو

بسنگ تفرقه هرگه هوای من داری

ز گریه رام من ایمرغ بخت کی گردی

که وحشی دگر از های های من داری

دوای زخم ملامت که میکشد اهلی

همین بسست که گویی برای من داری