گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

به پیش من آورد چون دایه‌ای

که در مهر باشد ورا مایه‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۳

 

فرخ‌زاد را گفت پر مایه‌ای

همی روم را همچو پیرایه‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۳

 

چهل کرده مثقال هر خایه‌ای

همان نیز گوهر گرانمایه‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵

 

تودرگاه را همچو پیرایه‌ای

همان تخت ودیهیم را مایه‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵

 

بدی را تو اندر جهان مایه‌ای

هم از بی‌رهان برترین پایه‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

که هوش تو بر دست همسایه‌ای

یکی دزد و بیکار و بیمایه ای

فردوسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳ - در نعت خواجه کاینات

 

شب از چتر معراج او سایه‌ای

وز آن نردبان آسمان پایه‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۳ - نامه دارا به اسکندر

 

از او هر زمان روح را مایه‌ای

خرد را دگرگونه پیرایه‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را

 

شب از ماه بربست پیرایه‌ای

شگفتی بود نور بر سایه‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا

 

پس آنگاه با هر گرانمایه‌ای

سخن گفت بر قدر هر پایه‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۵ - مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را

 

هزار آفرین بر چنان دایه‌ای

که پرورد از انسان گرانمایه‌ای

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۵ - در اندازه هر کاری نگهداشتن

 

به‌اندازه هر‌که را مایه‌ای

دها و دهش را دهد پایه‌ای

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

چون تو گم گشتی چنین در سایه‌ای

کی ز سیمرغت رسد سرمایه‌ای

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید

 

بود در کاریز بی‌سرمایه‌ای

عاریت بستد خر از همسایه‌ای

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۷ - حكایت

 

این زمان در اولین پایه‌ای

یا جنون را تو کنون همسایه‌ای

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۶

 

آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایه‌ای

آفتاب او نهشت اندر دو عالم سایه‌ای

آفتاب و چرخ را چون ذره‌ها برهم زند

وز جمال خود دهدشان نو به نو سرمایه‌ای

عشق و عاشق را چه خوش خندان کنی رقصان کنی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۴ - به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش

 

آن کری را گفت افزون مایه‌ای

که ترا رنجور شد همسایه‌ای

مولانا
 
 
۱
۲
۳