فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۷
اگر کشتنیم او کشد شایدم
همان نیز اگر بند فرمایدم
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان
همی خوردنی آرزوی آیدم
شکم گرسنه رنج بفزایدم
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۳
مرا پاسخ این بد که این بایدم
چو دیگر گزینم گزند آیدم
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵
چو خشنود باشد ز من شایدم
اگر خاک بالا بپیمایدم
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵
به ایران زمین هرک پیش آیدم
ازان آمدن رنج نفزایدم
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵
همی از شما این شگفت آیدم
همان کین پیشین بیفزایدم
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
بگویید تا دانش افزایدم
مگر دل به چیزی بیارایدم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۷۰ - گفتگوی پدر و پسر در بزم
اگر شاه گیتی بفرمایدم
به یاری یکی لشکر آرایدم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۲۸ - نامه نوشتن کوش به سوی بهک و پاسخ وی
بجای آورم هرچه فرمایدم
وگر نیز جان خواهدم، شایدم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۲۶ - عشق کوش به نگارین و کشتن او
اگر شاه بیند، نفرمایدم
که ترسم که گفتار بگزایدم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۰۳ - فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش
اگر شاه بیند، نفرمایدم
به چشن بزرگی ببخشایدم
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۹ - آگاهی یافتن شاه بهمن از آمدن پارس با دختر شاه کشمیر
یکی آرزو نیز میبایدم
بخواهم اگر شاه فرمایدم
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۹ - نامه فرستادن لؤلؤ به نزدیک نصر حارث
اگر تخت ایران به چنگ آیدم
زمانه دل از زنگ بزدایدم
ایرانشان » بهمننامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۲۹ - گرفتن شاه بهمن فرامرز، پسر رستم را و بر دار کردن
اگر شاه بیند نفرمایدم
که این کار یک روز بگزایدم
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۲۲ - رفتن رستم تور به شکار و گرفتن دختر خاقان چین رستم تور را
چو از تن یکی خوی بپالایدم
بُوَد کاین دل، از بند بگشایدم
عطار » مصیبت نامه » بخش نهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
نه دری در سینه میبگشایدم
نه جمالی روی میبنمایدم
عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و ششم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
از خدای خویش آن میبایدم
کز سر فضلی دری بگشایدم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۸ - فریفتن منافقان پیغامبر را علیه السلام تا به مسجد ضرارش برند
نک صریح آواز حق میآیدم
همچو صاف از درد میپالایدم