گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

جان را هوای روی تو بر جای جان نشست

مهر توام درون دل مهربان نشست

گنج روان توئی و بهر تار موی تو

مار شکنج بر سر گنج روان نشست

هر دل که از کنار تو برخاست یک زمان

[...]

فلکی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست

سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست

برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت

درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست

مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد

[...]

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

دوش ناگه آمد و در جان نشست

خانه ویران کرد و در پیشان نشست

عالمی بر منظر معمور بود

او چرا در خانهٔ ویران نشست

گنج در جای خراب اولی‌تر است

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

کار او پیوسته اندر جان نشست

یک نفس بی کار مینتوان نشست

عطار
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۲

 

بلقیس ثانی ای که صد پایه رای تو

بالای دست را بعه آسمان نشست

لطفت به آستین کرم پاک می‌کند

گردی که گرد دامن آخر زمان نشست

خورشید مهر توست که در جان چرخ تافت

[...]

سلمان ساوجی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

هرکه برخاست ز سودای تو بر جا ننشست

تا نیفکند بپای تو سر از پا ننشست

عرصه کوی تو صحرای قیامت باشد

زانکه هرگز ز سر کوی تو غوغا ننشست

گرچه عمری بنشستم بسر راه امید

[...]

اهلی شیرازی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - این قصیده در تعریف سریر ابوالمنصور نورالدین محمد شاهزاده سلیم گفته شده

 

بر تخت هند والی هندوستان نشست

جان جهان به مردم چشم جهان نشست

اقبال خاندان همایون بلند شد

زین دولتی همای که بر آشیان نشست

تسکین گرفت فتنه و ترتیب یافت ملک

[...]

نظیری نیشابوری
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست

کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست

کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند

که همچو طفل دبستان به بوریا ننشست

ازان چو شعله درین ره به خاروخس غلتم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۳

 

دل به خون در انتظار وعده جانان نشست

بر سر آتش به تمکین این چنین نتوان نشست

در صدف گوهر ز چشم شور باشد در امان

حسن یوسف بیش شد تا در چه و زندان نشست

بیم سیلاب خطر فرش است در معموره ها

[...]

صائب تبریزی