گنجور

 
فلکی شروانی

جان را هوای روی تو بر جای جان نشست

مهر توام درون دل مهربان نشست

گنج روان توئی و بهر تار موی تو

مار شکنج بر سر گنج روان نشست

هر دل که از کنار تو برخاست یک زمان

جان داد و از میان جهان بر کران نشست