خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰
خاقانی هر شبت شبستان نرسد
تو مفلسی این نعمتت آسان نرسد
هر شب طلب وصل که روئین دژ را
هر روز سفندیار مهمان نرسد
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد
سر زلفت به دست چون آرم
دست موری به آسمان نرسد
با سر زلفت تو دو عالم را
[...]
عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۳۲
آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد
دشوار به دست آید وآسان نرسد
سر در ره باز و دست از پای بدار
کاین راه به پای تو به پایان نرسد
نجمالدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۵ - فصل
عشق تو بهر گدا و سلطان نرسد
وین ملک بهر مورسلمان نرسد
تا دولت عشق تو کرا دست دهد
کاین تاج بهر خسرو و خاقان نرسد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۰
بر آستانه اسرار آسمان نرسد
به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد
گمان عارف در معرفت چو سیر کند
هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد
کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
مرا ز عشق تو گر شادیی به جان نرسد
تو شاد باش که جز غم به عاشقان نرسد
روا مدار که بیمار لعل چون شکرت
ز پا در آید و دستش بناردان نرسد
بیان طره تو کردمی و لیک دلم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد
حلاوتی که نرا در چه زنخدان است
هزار یوسف مصری به قعر آن نرسد
تو هر طرف که کشی نیر من ز رشک آنجا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۸
جذبه شوق اگر از جانب کنعان نرسد
بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد
کعبه در دامن شبگیر بلند افتاده است
سیل پر زور محال است به عمان نرسد
در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳۲
به گرد گریه من ابر درفشان نرسد
به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد
مجردان چو مسیح از علایق آزادند
کمند رشته مریم به آسمان نرسد
مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
نیم غمین که به گردون مرا فغان نرسد
اگر به بار رسد گو به آسمان نرسد
چه پرورش دهم آن نخل را درین گلشن
که چون رسد ثمر او به باغبان نرسد
چرا کشم چو نه آهم رسد ز ضعف بر او
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد
که به دادم نرسی تا به لبم جان نرسد
هر چه در عرصه هستی است به پایان برسد
جز شب تیره هجران که به پایان نرسد
نیست یک شب که مرا اشک جهانپیما نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
کدام شب که فغانم به آسمان نرسد
خدا کند که ز دوری کسی به جان نرسد
از آن همیشه ترا سر بر آستان دارم
که پای غیر برین خاک آستان نرسد
من و گلی که زبس سرکشی درین گلشن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰
دل سودازده را کار به سامان نرسد
تا مرا دست به آن زلف پریشان نرسد
دل من تنگ و غم هجر فراوان چه کنم
گر بامداد من آن دیده گریان نرسد
گر بدامان نرسد دست منت نیست عجب
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۵ - مایه رفعت
اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن
بهار عیش ترا آفت خزان نرسد
شکوه گنبد نیلوفری از آن سبب است
که دست خلق به دامان آسمان نرسد