گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶

 

در راه تو مردانند از خویش نهان مانده

بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده

در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری

محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده

در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه

[...]

۱۵ بیت
عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۷

 

ای جهانی خلق حیران مانده

تو به زیر پرده پنهان مانده

تو به عزت بر دو عالم تاخته

ما اسیر بند و زندان مانده

عشق تو طوفان و جان‌ها شبنمی

[...]

۷ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

ای جهانی خلق حیران مانده

تو بزیر پرده پنهان مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز

 

خلق بی‌سرمایه حیران مانده

هر یک از نوعی پریشان مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز

 

من میان هر دو حیران مانده

چون کنم در چاه و زندان مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند

 

کافرش چون دید گریان مانده

تیغش اندر دست، حیران مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد

 

من نه کافر نه مسلمان مانده

در میان هر دو حیران مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

در میان راه حیران مانده

گم شده نه این و نه آن مانده

۱ بیت
عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۴ - برآمدن بر منبر وحدت از راه دل

 

در تک این دیر حیران ماندهٔ

چون کم در بند و زندان ماندهٔ

۱ بیت
عطار
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۳۹۵- متینی تبریزی

 

منم پیش خدنگ دلگشایش چون نشان مانده

وجودم گشته خاک و استخوانی در میان مانده

۱ بیت
سام میرزا صفوی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

نه بی موجب به خاکم، از سم اسبش، نشان مانده

سمند دولت مهری بر دل این ناتوان مانده

نهان گردیده جان در سینه از بیم نگاه او

چو مرغی کو ز ترس ناوکی در آشیان مانده

شب از هجر تو بس دشوار جان دادم، بیا بنگر

[...]

۴ بیت
عرفی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شدیم پیر و به دل داغ آن جوان مانده

دمید صبح و همان شمع در میان مانده

کسی که رفت به منزل کجا به یاد آرد

ز واپسی که به دنبال کاروان مانده

ز طایران کهن آشیان این گلشن

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده

به دامی مانده مرغی لیک با هم آشیان مانده

تا تو رفتی جفا با من کنی من مردم و شادم

که در دل حسرت جور منت ای آسمان مانده

نباید کرد عیب آن را که شد در خانقه ساکن

[...]

۷ بیت
سحاب اصفهانی