به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده
به دامی مانده مرغی لیک با هم آشیان مانده
تا تو رفتی جفا با من کنی من مردم و شادم
که در دل حسرت جور منت ای آسمان مانده
نباید کرد عیب آن را که شد در خانقه ساکن
همینش بس که دور از درگه پیرمغان مانده
به گوش او ندارد هیچ با بانگ جرس فرقی
فغان خسته ای کاندر قفای کاروان مانده
برد گلچین گل ای بلبل چه از باد خزان نالی
کدامین گل که در گلزار تا فصل خزان مانده
زدوری کردن از من او زدور از او نمودن من
هم آن از روی من هم من خجل از روی آن مانده
بود ز آن لب (سحاب) اینک عیان سر چشمه ی حیوان
چه غم از چشم کس گر چشمهٔ حیوان نهان مانده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه بی موجب به خاکم، از سم اسبش، نشان مانده
سمند دولت مهری بر دل این ناتوان مانده
نهان گردیده جان در سینه از بیم نگاه او
چو مرغی کو ز ترس ناوکی در آشیان مانده
شب از هجر تو بس دشوار جان دادم، بیا بنگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.