گنجور

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵

 

در عشق تو من بی‌دل و ایمان شده‌ام

وز بهر تو چون زلف تو پیچان شده‌ام

نی نی غلطم کنون من از قوّت عشق

بگذشته‌ام از دو کون و جانان شده‌ام

عین‌القضات همدانی
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۹

 

اینک جانم به پیشِ جانان شده‌ام

در پرتوِ او سایهٔ پنهان شده‌ام

لب بر لبِ لعلش سخنی می‌گفتم

زانست که در سخن دُرافشان شده‌ام

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۸

 

جان من از غمت چنان شده ام

که ز غمخوارگی به جان شده ام

غم جان بود پیش از این و کنون

بکشم خویش را، بر آن شده ام

تا تو مهمان من شوی، خود را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

باز در میکده سر حلقهٔ رندان شده‌ام

باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام

نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای

من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام

بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من

[...]

عبید زاکانی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

من ز دست تو داستان شده‌ام

دستهٔ جمله دوستان شده‌ام

نتوان گفت که در رخت روشن

که ز چشم تو ناتوان شده‌ام

تا دهان و میان تو دیدم

[...]

ناصر بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شده‌ام

ز قحط آب چمن چون شود چنان شده‌ام

زمان وصل تو چون زود همچو برق گذشت

ز نوک هر مژه من ابر خون‌فشان شده‌ام

ز بس که گشته‌ام از فکر آن میان باریک

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

از بسکه زناکسان پریشان شده ام

از صحبت نیک و بد گریزان شده ام

من بعد هوای صحبت کس نکنم

کز آنچه گذشت هم پشیمان شده ام

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

عجب شکسته‌دل و زار و ناتوان شده‌ام!

چنان که هجر تو می‌خواست، آنچنان شده‌ام

تو آفتابی و من ذره، ترک مهر مکن

که در هوای توام، گر بر آسمان شده‌ام

به گفت‌وگوی تو افسانه گشته‌ام همه‌جا

[...]

هلالی جغتایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۸

 

گرچه از مشق جنون خواب پریشان شده ام

خط آزادی اطفال دبستان شده ام

خود فروشی است گران بر دل آزاده من

راضی از جوش خریدار به زندان شده ام

منم آن کشتی بی حوصله در بحر وجود

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

به آشنایی چشم تو ناتوان شده‌ام

چو مو ضعیف ز سودای آن میان شده‌ام

خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم

منه ز دست، که با شانه همزبان شده‌ام

ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح

[...]

قدسی مشهدی