گنجور

 
عبید زاکانی

باز در میکده سر حلقهٔ رندان شده‌ام

باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام

نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای

من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام

بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من

مبتلای دل شوریدهٔ نالان شده‌ام

رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز

از پی مصلحتی چند مسلمان شده‌ام

بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو

کرده‌ام توبه و در حال پشیمان شده‌ام

زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند

بهتر آنست که من منکر ایشان شده‌ام

گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو

زین سخن معتقد مذهب رهبان شده‌ام