پاره‌اش کردند و بیجان ساختند

پس بخاکش زود یکسان ساختند

تا تو را شکلی بدینسان ساختند

بهر مردم آفت جان ساختند

قدسیان تصویر قدت خواستند

شاخ طوبی را خرامان ساختند

ز ابر رحمت قطره های لطف ریخت

[...]

از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند

از غبار خاطر مجنون بیابان ساختند

زلف کافر کیش او گردی که از دامان فشاند

خاکبازان عمارت کافرستان ساختند

در سر آن زلف جان عالمی بر باد رفت

[...]

به او راز خود را عیان ساختند

به همراه خواجه روان ساختند

با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند

همچو شاخ گل سراپای تو خندان ساختند

شکرین لعلت ز موج آب حیوان ساختند

نقل دندان ترا از شیرهٔ جان ساختند

حسن شوخی را که عالم روشن است از پرتوش

[...]

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

مرده را جان می دهد لعلش مگر

لعل جان از آب حیوان ساختند

یارب این حور است مثل آدمی

[...]

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

پس رواق وصحن وایوان ساختند

بارگاه و قبه آن ساختند

چو نمرود حق را نشان ساختند

به یکره رها از کمان ساختند