با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند
همچو شاخ گل سراپای تو خندان ساختند
شکرین لعلت ز موج آب حیوان ساختند
نقل دندان ترا از شیرهٔ جان ساختند
حسن شوخی را که عالم روشن است از پرتوش
در حجاب پردهٔ اظهار پنهان ساختند
نکهت گل رنگ یاقوت و خمیر صبح را
گرد آوردند و آن سیب زنخدان ساختند
خاکسارانی که از اول گریان دشمنند
همچو صحرا از لباس آخر به دامان ساختند
موج رنگ سنبل و طوفان بوی مشک را
جمع آوردند و آن زلف پریشان ساختند
خلعت مجنونی ام روزی که در بر کرد عشق
از فضای وسعت مشرب بیابان ساختند
کاکل مشکین و زلف عنبرین دستی بهم
داده جویا خاطر ما را پریشان ساختند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند
از غبار خاطر مجنون بیابان ساختند
زلف کافر کیش او گردی که از دامان فشاند
خاکبازان عمارت کافرستان ساختند
در سر آن زلف جان عالمی بر باد رفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.