گنجور

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۲ - فصل فی ذکر القلب والتخلص فی العقل

 

گر تمنا کنی جهان دیدن

جمله اشیا در او توان دیدن

سنایی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۲۴

 

با درد تو نیست روی درمان دیدن

دشوار بود وصل تو آسان دیدن

من دوش بخواب دیده ام زلف ترا

گوئی چه بود خواب پریشان دیدن؟

مهستی گنجوی
 

عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ (که همه اوست هر چه هست یقین - جان و جانان و دلبر و دل و دین)

 

روی جانان به چشم جان دیدن

خوش بود، خاصه رایگان دیدن

خوش بود در صفای رخسارش

آشکارا همه نهان دیدن

جز در آیینهٔ رخش نتوان

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۵

 

فرخ باشد جمال سلطان دیدن

جان زنده شود ز روی جانان دیدن

من سلسلهٔ عشق تو دیدم در خواب

یارب چه بود خواب پریشان دیدن

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن

که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود

دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند

[...]

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.

 

در مکانش بحس توان دیدن

بی مکانش شود بجان دیدن

سلطان ولد
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹۵

 

اگر بخواهمش آن روی دلستان دیدن

به هیچ روی نخواهم به گلستان دیدن

چه روی او نگرم، جان دهم که حیف بود

چنان جمالی وانگه به رایگان دیدن

رخش بدیدم و شد سرخ چشم من پیشش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۲۰ - در مضمون این کتاب

 

تا چو رغبت کنی جهان دیدن

هر چه خواهی درو توان دیدن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۳ - درتحقیق وصول عرفی

 

روی او را به او توان دیدن

باز کن دیدهٔ چنان دیدن

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲

 

ای دیده نمی شاید بی دوست جهان دیدن

بی روی دلارایش عالم نتوان دیدن

بازآی که بازآید در دیده مرا نوری

چون روی ترا بینم در صورت جان دیدن

هم دیده شود روشن هم روح بیفزاید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن

خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن

به شب مهی و به روز آفتاب چهره مپوش

که جز به روی تو مشکل بود جهان دیدن

خوش است دل به ملاقات رهروان درت

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱ - تتبع امیر سهیلی

 

توان دلیر به خورشید آسمان دیدن

ولیک ماه رخش را نمیتوان دیدن

صدش رقیب و هزارش هراس چون دیدم

به دل رسید بلا صد هزار زان دیدن

کند جنون مرا لحظه لحظه در طغیان

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

 

خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن

ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن

مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی

که همچو پسته توان مغز استخوان دیدن

ز تیر غمزه که تاب آرد ای کمان ابرو

[...]

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵

 

نصیب ماست زیان بر سر زیان دیدن

گلی نچیدن و دیدار باغبان دیدن

غبار کوی تنزل بدیده تا نگشتی

نمی توانی مسند بر آستان دیدن

خدا نصیب کند دیده ایکه بتوانی

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن

صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن

من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست

روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن

زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۵

 

من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن

جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن

رمزی از بوالعجبی های نظربازان است

طبل رسوا زدن و شیوه پنهان دیدن

بیستون را الم مردن فرهاد گداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۴

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت

شکسته رنگی گل را نمی‌توان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۵

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت

شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶۴

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۵

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

صائب تبریزی
 
 
۱
۲