گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

توان دلیر به خورشید آسمان دیدن

ولیک ماه رخش را نمیتوان دیدن

صدش رقیب و هزارش هراس چون دیدم

به دل رسید بلا صد هزار زان دیدن

کند جنون مرا لحظه لحظه در طغیان

رخ پریوش خود را زمان زمان دیدن

مرا ز هجر رخش خارها به دیده به است

هزار بار ز گل های بوستان دیدن

به سوی ابروی اود بنگرم بگوشه چشم

بدان مثال که در گوشه کمان دیدن

چنانکه نقطه موهوم دیدنست محال

به نزد عقل چنان آمد آن دهان دیدن

خیال فوت مکن بهر دیدنش ایدل

بروز دور به خورشید آسمان دیدن

ز عشق خود به غلط افکنم رقیبان را

به چشم ازو ستده سوی این و آن دیدن

ز چشم خویش نهان ساز غیر او فانی

که روی یار ز اغیار به نهان دیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode