گنجور

 
کلیم

نصیب ماست زیان بر سر زیان دیدن

گلی نچیدن و دیدار باغبان دیدن

غبار کوی تنزل بدیده تا نگشتی

نمی توانی مسند بر آستان دیدن

خدا نصیب کند دیده ایکه بتوانی

بروشنائی او سود در زبان دیدن

غبار کلفت او چشم را زیان دارد

جهان بدیده پوشیده می توان دیدن

متاع قافله هستی آنچه خواهی هست

ولی تو گرد توانی ز کاروان دیدن

زصدق دوستی آنکس که بهره مند بود

شکسته دل شود از مرگ دشمنان دیدن

تو گر نباشی کج بین چگونه آید راست

زخاک بودن و خود را بر آسمان دیدن

غبار جامه گر از تن رود، به صیقل فقر

توان در آینه جسم روی جان دیدن

نظاره دل پر خون ز چاک سینه کلیم

بود ز رخنه دیوار گلستان دیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode