اگر بخواهمش آن روی دلستان دیدن
به هیچ روی نخواهم به گلستان دیدن
چه روی او نگرم، جان دهم که حیف بود
چنان جمالی وانگه به رایگان دیدن
رخش بدیدم و شد سرخ چشم من پیشش
به شیر دیدم و خونم نمود آن دیدن
بسی زیان دل و جان به هجر او دیدم
که هیچ سود ندیدم از این زیان دیدن
تمام هستی من برد، گر کند نظری
نخواهم آن همه را هیچ در میان دیدن
نگار من، زخم جعد یک گره بگشا
مگر که دل بتواند خلاص جان دیدن
کران گریه نمی بینم از غمت، وین سیل
به غایتی ست که نتوانیش کران دیدن
هزار خون به زمین ریختی، وگر گویم
ز شرم سوی زمین چیست هر زمان دیدن؟
چو در ببیند خسرو، گرش بریزی خون
زهی محال که باز آید از چنان دیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت عشق و اشتیاق خود به معشوق را بیان میکند. او میگوید که هرگز نخواهد توانست به گلستان و زیباییهای آن فکر کند، زیرا در مقابل زیبایی معشوق، همه چیز بیمعناست. شاعر از چشمان معشوق و تاثیر آن بر دل و جان خود سخن میگوید و بیان میکند که در فراق او، درد و رنج زیادی را احساس کرده است. همچنین به فکر کردن به زیباییها و لذتهای دیگر زندگی در مقابل عشقش اشاره میکند و آن را بیفایده میداند. در نهایت، او میخواهد که معشوق زنجیر دلش را باز کند تا بتواند واقعیات عمیقتری را در زندگی حس کند. اشکهایش از غم عشق، بیپایانند و او از شرم به زمین مینگرد. در کل، شعر تمی عمیق از عشق و درد جدایی را در بر دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم آن چهره دوستداشتنی را ببینم، هیچوقت به تماشای گلستان نمیروم.
هوش مصنوعی: هر بار که به چهرهاش نگاه میکنم، جانم را فدای زیباییاش میکنم، زیرا شایسته نیست که چنین جلال و زیبایی را به رایگان ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی چهره او را دیدم، چشمانم به خاطر زیباییاش سرخ شد. گویی که در برابر شیر قرار گرفتم و آن دیدن، قلبم را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: من خسارتهای بسیاری به خاطر دوری او به دل و جان خود احساس کردم، اما هیچ فایدهای از این درد و رنجی که کشیدم به دست نیاوردم.
هوش مصنوعی: هرچند که تمام وجودم و هستیام را از من بگیرد، اگر فقط یک نگاه به من بیاندازد، دیگر برایم اهمیتی نخواهد داشت که چه چیزی را در این میان میبینم.
هوش مصنوعی: عشق من، آیا میشه نرمش موهایت را باز کنی تا شاید دل بتواند از دیدن جان خود راحت شود؟
هوش مصنوعی: من از غم تو جایی را نمیبینم که گریه کنم، و این سیلی که جاری شده به حدی است که نمیتوان انتهایش را دید.
هوش مصنوعی: هزاران خون را بر زمین میریزی، و اگر بگویم چرا همیشه از شرم به زمین نگاه میکنم، چه دلیلی دارد؟
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو او را ببیند، حتی اگر بخواهد خونش را بریزد، غیرممکن است که از چنین دیداری بازگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن
خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن
به شب مهی و به روز آفتاب چهره مپوش
که جز به روی تو مشکل بود جهان دیدن
خوش است دل به ملاقات رهروان درت
[...]
توان دلیر به خورشید آسمان دیدن
ولیک ماه رخش را نمیتوان دیدن
صدش رقیب و هزارش هراس چون دیدم
به دل رسید بلا صد هزار زان دیدن
کند جنون مرا لحظه لحظه در طغیان
[...]
خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن
ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن
مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی
که همچو پسته توان مغز استخوان دیدن
ز تیر غمزه که تاب آرد ای کمان ابرو
[...]
نصیب ماست زیان بر سر زیان دیدن
گلی نچیدن و دیدار باغبان دیدن
غبار کوی تنزل بدیده تا نگشتی
نمی توانی مسند بر آستان دیدن
خدا نصیب کند دیده ایکه بتوانی
[...]
خوش است چاشنی سود در زیان دیدن
رخ بهار در آیینه خزان دیدن
چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت
شکسته رنگی گل را نمیتوان دیدن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.