همی بر شبستانت فرمان دهم

به خودکامگی پیش تو جان دهم

من کیم آنرا که شرح آن دهم

ور دهم آن شرح خط برجان دهم

عشق گفتا من بتو ایمان دهم

بعد از آنی در معانی جان دهم

چنان کن که جان را به جانان دهم

ببینم رخ یار و پس جان دهم

به امید جانان همی جان دهم

همان به که جان را به جانان دهم

دل چیست تا به دست تو ای دلستان دهم

بخرام بر سرم که به پای تو جان دهم

خون مرا بریز که در موقف حساب

نتوانمت ز رشک به داور نشان دهم

گر جان دهم به هجر از آن به که یار را

[...]

من که باشم تا کسی را نان دهم

قطره ی آبی به یک عطشان دهم

بر کلام دلنشینت جان دهم

قدر جان چبود که تا آسان دهم

این منم، یعنی که بر وی جان دهم

آنچه جانان داده بر جانان دهم