گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۲

 

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم

وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم

خورشید تو خواهم که بیاران برسد

چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۱

 

گر دل دهم و از سر جان برخیزم

جان بازم و از هر دو جهان برخیزم

من بنده به خوی تو نمیدانم زیست

مقصود تو چیست تا از آن برخیزم

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

گر دل دهیم از سر جان برخیزم

جان باز و از جان و جهان برخیزم

من بنده به خوی تو نمیدانم زیست

مقصود تو چیست؟ تا از آن برخیزم

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم

حاش لله که ز سودای فلان برخیزم

یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین

تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم

گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳

 

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند

من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت

[...]

سلمان ساوجی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

[...]

حافظ
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰ - تتبع خواجه

 

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم

سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست

لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم

مگس روح نشسته به لبت چون گویم

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳۶

 

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم

گرد من برتو گران است، بیفشان دستی

که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم

مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

من و آن گوشه وحدت، که ز بینایی دل

چون نشینم، به تماشای جهان برخیزم

بجز این نیست میان من و اسکندر فرق

کو پی آب رود، من پی نان برخیزم

رشک آن حسن بهاری چو شود آفت باغ

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

خاک کوی تو شوم از دو جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یارب از ابر هدایت برسان بارانی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

خاک کوی تو شوم از دو جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یارب از ابر هدایت برسان بارانی

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۴

 

چون قلم در قدمت بسته میان برخیزم

چون نی از جای به صد آه و فغان برخیزم

بهر تعظیم تو چون سرو روان برخیزم

آنقدر باش که من از سر جان برخیزم

سیدای نسفی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم

به تمنای تو ای سرو روان برخیزم

ای خوش آن دم که به تعظیم خدنگت از خاک

سر قدم ساخته از جا چو نشان برخیزم

پای برخاستنم نیست ز کوی تو مگر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم

به تمنای تو ای سرو روان برخیزم

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟

من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم

صبح محشر که سر از خواب گران بردارم

هم به رخساره ی ساقی نگران برخیزم

دست افتاده کسی نیست که گیرد، جز می

[...]

حزین لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

بود آیا که برویت نگران برخیزم

بس ملولم ز جهان بلبل خوش نغمه کجاست

کز سر هر دو جهان دست فشان برخیزم

از وصالم چه تمتع ز تو ای آفت جان

[...]

طبیب اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

زنده کی از برت ای جان جهان برخیزم؟!

مگر آن دم که سپارم بتو جان برخیزم!

وعده ی خلوت خاصم، چو دهی در مجلس؛

آن قدر باش که از خلق نهان برخیزم!

غیر من نیست میان توو اغیار حجاب؛

[...]

آذر بیگدلی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

مژدهٔ وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایرِ قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولایِ تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگی کون ومکان برخیزم

یارب از ابر هدایت برسان بارانی

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

خرم آندم که از این بزم جهان برخیزم

همه جانان شوم و از سر جان برخیزم

سر به زانو همه رندان به عزا بنشینند

من چو درحلقه ایشان ز میان برخیزم

خوش ندارند که من دور شوم از برشان

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲