فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - از امهات قصاید فلکی
ای از تو نام گوهر شاهان برآمده
اعدات یکسر از سر و سامان برآمده
از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان
آوازه نگین سلیمان برآمده
در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ
[...]
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - مطلع ثانی
ای دل به عشق روی تو از جان برآمده
جان در هوای تو ز تن آسان برآمده
از خنده خیال لب لاله رنگ تو
از بوستان جان گل خندان برآمده
آبی که آن ز چشمه حیوان برآمدی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۹
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
صبح قیامتش ز گریبان برآمده
ای مردم دو دیده به کشتی چشم من
بنشین که از فراق تو طوفان برآمده
دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴
نخل قدت که از چمن جان برآمده
شاخ گلی بصورت انسان برآمده
از پای تا به سر همه جانست آن نهال
گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده
اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده
با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
هر خار کان ز گلشن هجران برآمده
در پای دل شکسته و از جان برآمده
بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع
هر دم سر دگر ز گریبان برآمده
از بس به ذوق ناوک جور تو خوردهایم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰
اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده
طوفانم از تنور بدینسان برآمده
رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک
چون لشکری که از پی سلطان برآمده
جائی بدلگشائی چشمت ندیده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱۹
تا سبزه خط از لب جانان برآمده
آه از نهاد چشمه حیوان برآمده
عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن
یوسف صفت به محنت زندان برآمده
در بزم وصل، داغ تهی چشمی من است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
دل همچو اشک بر سر مژگان برآمده
بهر نظاره رخ جانان برآمده
هر برگ لاله یی ز دل پاره کیست
از دست داغ من به بیابان برآمده
سودای من ز خط لب او زیاده شد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷
تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده
شرمندهام که در غمش آسان برآمده
از پیچ وتاب عشق ندارم شکایتی
دل در شکنج طره پیچان برآمده
یوسف صفت غمم ز جفای زمانه نیست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱
مژگان نگر چو عربده جویان برآمده
خنجر به دست، بر زده دامان برآمده
شمشیرکین به کف، نگه کافر از فرنگ
آیا پی کدام مسلمان برآمده؟
زان آب تیغ، لاله هر زخم پیکرم
[...]